Pages

۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

سوگواری خانواده‌ برای پسربچه‌ای که هنگام بازی فوتبال توسط نیروهای اسرائیلی مورد اصابت گلوله قرار گرفت


 احمد ابو دغا، گلوله توسط سرباز اسرائیلی به شکمش‌اش شلیک شد هنگامی که خارج خانه در جنوب شرقی نوار غزه در ۸ نوامبر فوتبال بازی می‌کرد
محمد ابودغای ۱۳ ساله بوضوح لحظه‌ای را که دوست و پسرعمویش احمد ابودغا غروب سه‌شنبۀ گذشته بیرون خانه در جنوب شرقی غذه هنگام بازی فوتبال کشته شد بخاطر می‌آورد.
محمد توضیح داد: «احمد ناگهان روی زمین افتاد و من از اینکه می‌دیدم خون از پایین قلبش جاری شده شگفت‌زده شده بودم. یک هلیکوپتر اسراییلی بالای سرمان وزوز می‌کرد و جیپ‌های نظامی اسراییلی و تانک‌ها نزدیک مرز دیده می‌شدند»

به گزارش مرکز فلسطینی برای حقوق بشر، جان پسر
۱۳ سالۀ عاشق فوتبال فورا پس از شلیک سرباز اسراییلی مستقر در نزدیکی وی به شکم‌اش گرفته شد. («حملات جدید اسراییل به نوارغزه» ۱۱ نوامبر).
احمد ابودغا متولد و بزرگ شدۀ شهر اباسان ال کبیرا، منطقه‌ای روستایی در شرق خان یونیس بود. این پسر یکی از چندین بچۀ کشته شده توسط حملات اسراییلی‌ها در روزهای اخیر غزه است؛ مطابق گزارش مرکز فلسطینی برای حقوق بشر دو پسرعموی نوجوان، محمد حرای
۱۶ ساله و احمد حرای ۱۷ ساله نیز توسط اسراییلی‌ها هنگام فوتبال نزدیکی غزه در روز شنبه کشته شدند.
 
لحظات دل‌خراش
مادر احمد ابودغا، که‌ امُ بیلال صدازده می‌شود، زمانی که پسرش کشته شد  برای استقبال زایر بازگشته از مکه
خانۀ یکی از اقوام بود. از اخبار پخش شدهٔ تلویزیون خانه‌ای که برای دیدار رفته بود متوجه کشته شدن یکی از اعضای خانواده‌اش شد.
ام بیلال با صدایی گرفته گفت، «گوینده اخبار را اعلام کرد، و در یهو برادرزاده‌ام فریاد کشید... در این لحظه حس کردم قلبم از جا بیرون اومده و برای تایید خبر با عجله رفتم و طوریکه این حسو داشتم که پسرم احمد بوده»
وی ادامه می‌دهد: «مستقیما رفتم بیمارستان و همسرم ابو بیلال‌ و احمدرو تو بغلش یافتم. چنان لحظه
ٔ وحشتناک و دل‌خراشی بود و من پشت‌سرهم هق‌هق می‌کردم.»
مادر عزادار آهی کشید و بیاد آورد که چه‌طور پسر فعالش به یاری رسان نه تنها به خانواده
ٔ خودش بلکه به تمامی اقوام فامیل بود.
ام بیلال در حالی که دختر
۸ ساله‌اش نور کنارش نشسته بود گفت: «عمه‌اش و دیگران در فامیل همیشه از احمد کمک می‌خواستن مثه خرید از بقالی، یا آوردن آب. احمد نور چشم من بود، احمد دستم بود، دستی که باهاش چیز درست می‌کنم، احمد پاهای من بود پاهایی که باهاش راه می‌رم،»
ام بیلال اضافه می‌کند: «خیلی کمک‌رسان بود
تا حدی که یه بار ازم خواست که بهش یاد بدم چه جوری برای بزرگ‌ترین خواهرش، تغرید، که دانشجوست و بیشتر وقتشو صرف درس خوندن می‌کنه، غذا درست کنه»

سوگواری خواهران، پدر
 نور باغرور پس‌تر برادر بزرگ‌تر کشته‌شده‌اش را نشان می‌دهد و بیاد می‌آورد که با احمد تام و جری تماشا می‌کردند و اینکه جانسپار رئال مادرید بود.
خواهر بزرگ‌تر، که شیمی خوانده، گفت که احمد در مدرسه عالی بود و رویای مهندس کامپیو‌تر شدن داشت. احمد هم دوست و هم برادر بود و برای دیدارهای فامیلی و خریدهای نزدیک اون رو همراهی می‌کرد و توضیح داد که احمد به وی در هرچیزی مربوط به کامپیو‌تر کمک می‌کرد.
 
پدر احمد، یونیس ابو دغا یا ابو بیلال، تازه از بیمارستان اروپایی غزه برگشته بود در آنجا جزو کارکنان بخش اداری است. ابو بیلال، که آخرای دهۀ پنجاه عمرش است، نمی‌تواند خودش رو کنترل کند وقتی که پسرش را با صدایی لرزان بیاد می‌آورد.
 
ابو بیلال می‌گوید «احمد تکه‌ای از من بود»، همسایه‌هایی که برای دیدار خانواده
ٔ عزادار آمده بودند دوره‌اش کرده بودند. «ولی فقط می‌خوام بگم، از خدا برای این متشکرم و امیدوارم که در آرامش با فرشتگان محشور بشه. امیدوارم خدا انتقام اونا رو بگیره [سربازای اسراییلیو]، پسر من مگه چی کار کرد که حقش کشته شدن توسط اونا باشه؟ توپی که باهاش بازی می‌کرد موشک بود یا تفنگ؟»

آتش‌بس شکسته
 از زمان کشته شدن احمد ابودغا، حدودا ۲۰ فلسطینی دیگر با افزایش تجاوز نظامی اسراییل به نوار غزه کشته شده‌اند، جایی که ساکنان غیرنظامی جایی برای فرار ندارند.
 اسراییل به آتش بسی موثر بین گروه‌های مسلح درغزه را وقتی که بصورتی فراقانونی فرماندهٔ گروه نظامی حماس احمد ال جباری را کشت پایان داد. اسراییل می‌گوید، فعالیت‌های نظامی‌اش در غزه با هدف توقف حملات موشکی خام در غزه است. از آغاز سال تا ۶ نوامبر، ۷۱ فلسطینی توسط نیروهای اسراییلی در غزه کشته شدند و این در حالیست که ۱۹ اسراییلی توسط حملات فلسطینیان از غزه آسیب دیده‌اند و هیچ کدام از آن‌ها کشته نشده‌اند، بر طبق گزارش دفتر سازمان ملل برای امور بشردوستانه (گزارش هفته نشریۀ حفاظت از غیرنظامیان)

بازگشت به خانواده ابودغا، تغرید پیام زیر را برای اسراییل دارد: هر کاری می‌خواین انجام بدین، هرکسی و که می‌خواین بکشین؛ باید اینو بدونین که توی این سرزمین بیگانه هستین و یک روز از اینجا خواهید رفت.

رامی المقاری، روزنامه نگار و استاد دانشگاه ساکن نوار غزه

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

اونسه و اَکسل یا زندگی در کپنهاگ


اَکسل ۸۹ ساله است. ٬٬باید با دوست دخترم ملاقات کنی٬٬، می‌گه ٬٬ دوست دخترم ده سال از من بزرگتره! ٬٬ به من راجع به اونسه و اینکه چه طور تو تعطیلات تو بانکوک عاشق هم شدند. منو به برای دیدار به خونهٔ اونسه دعوت می‌کنه. اونسه ۹۹ سال داره و تنها زندگی می‌کنه. هرگز ازدواج نکرده. عکاس بوده و به همه جای دنیا سفر کرده. هنوز رویای اون سفرا درسر داره. اکسل از اونطرف، توی دانمارک احساس راحتی بیشتری می‌کنه، اما به تمام داستانایی که اونسه دربارهٔ سفراش باید بگه گوش می‌ده. جدا زندگی می‌کنن اما هر آخر هفته اکسل به دیدارش می‌اد.

این شنبه در بهار ۲۰۱۰ اون‌ها منو دعوت کردن. اون‌ها رو در حال درآغوش کشیدن و نوازش کردن به تصویر کشیدم. اونسه کلی زخم روی بدنش داره، برای همین اکسل وقتی که لمسش می‌کنه لطیفه. من می‌شنوم که اونسه سرخوشی شو ابراز می‌کنه. زمزمه‌های تشکر از لذت.

 اکسل به من می‌گه که تا دوسال قبل، هنوز عشق بازی می‌کردن، ولی الان اونسه تخت مخصوصی از بیمارستان بدون جایی برای اکسل داره. ٬٬ولی هنوز می‌بوسیم ٬٬، اکسل می‌گه. و شروع به بوسیدن می‌کنن. اولین عکس خوبه. قبل از اینکه شروع به فکر کردن بکنم. قبل از اینکه ازشون بخوام که دوباره این کارو بکنن. و لحظه‌ای بعد، قبل از اینکه فیلم تموم بشه، همه چیز تموم شده. اونسه خسته است و باید برگرده به رختخواب.

من فیلمارو توی استودیوی خودم اسکن و چاپ کردم. به هریک از عکس‌ها توی کامپیو‌تر نگاه می‌کنم. از هر فیلم چندتایی عکس انتخاب می‌کنم و چاپ آزمایشی می‌گیرم. این بهار صد‌ها چاپ کوچک می‌گیرم. بار‌ها و بار‌ها ادیت می‌کنم. همه رو روی دیوار می‌ذارم. هر هفته عکسای جدیدی به دیوار اضافه می‌کنم. یه روزی همرو پایین می‌یارمو می‌ذارمشون توی یه کتاب دربارهٔ زندگی تو کپنهاگ – شهر زادگاهم.

هفتهٔ بعد سر قراری با اکسل دیر می‌کنم. ناراحتش می‌کنه. ٬٬ باید سر قول و قرارت بمونی ٬٬، اکسل گفت. ٬٬ زنتو خوشحال می‌کنه ٬٬. این هفته همون طور که بهش قول داده بودم بهش زنگ زدم اما جواب نداد. یک شنبه شد، و می‌دونم که باید الان با اونسه باشه. اونسه تلفنو ورمی داره، خواب و بیداره. اکسل اینجا نیست.
٬٬ بدبختانه فکر می‌کنم که اکسل مرده ٬٬ اونسه می‌گه.


منبع

فرودادگاه - با کردها چه کردیم؟


ایران - ۵ شهریور ۱۳۵۸


یکی از یازده مرد محکوم به اعدام در فرودگاه سنندج، یک درویش، دقایقی قبل از اعدام.

بین یازده مرد اعدام شده در فرودگاه سنندج، مردی زخمی بود که روی برانکار تیرباران شد.


بعداز یک محاکمۀ کوتاه، یازده تن متهم به "ضدانقلاب" در فرودگاه سنندج اعدام شدند. نه تن از یازده نفر کُرد بودند.






محافظ قاضی صادق خلخالی، سمت راست، بعداز اعدام به سر هریک از محکومین یکبار شلیک می‌کند.





عکس‌ها از جهانگیر رزمی

در تاریخ ۲۱ مه ۲۰۰۷، عکاس ایرانی جهانگیر رزمی جایزۀ پولیتزر را برای عکس‌اش "
جوخۀ آتش در

ایران
" دریافت کرد. او این جایزۀ پولیتزر را در سال ۱۹۸۰ برای عکاسی خبری برده بود اما تا مدت‌ها

عکاس‌اش به‌سادگی " بی‌نام " شناخته می‌شد. عکس در اصل بصورت ناشناس در قدیمی‌ترین روزنامه در

ایران، اطلاعات، چاپ شد و بعداز قرار گرفتن در صفحه‌اول بسیاری از نشریات مانند نیویورک‌تایمز و اشپیگل

توجه بین‌المللی را بخودش جلب کرد.

آقای رزمی اولین دریافت‌کنندۀ بی‌نام جایزۀ پولیتزر در تاریخ بوده و هویتش در سال ۲۰۰۶ در

وال‌استریت‌ژورنال فاش شد.
منبع

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

دو عکس از راه پیمایی فداییان خلق در تهران بعداز انقلاب





ایران . تهران . راه پیمایی فداییان خلق در دانشگاه تهران ۱۹۷۹

© Abbas/Magnum Photos










 ۱۹۸۰ ایران . تهران . راه پیمایی فداییان خلق در میدان آزادی

© Abbas/Magnum Photos

ژان گامی در ایران


ژان گامی کار خود را به عنوان نویسنده و عکاس شروع کرد. افشاگری‌های او از ساختار زندان و بهداشت فرانسه (او اولین عکاس-خبرنگاری بود که اجازهٔ ورود به زندان را در فرانسه یافت) منجر به اصلاحاتی شد. امروز او بیشتر به خاطر عکس‌هایش از تمرین تیراندازی گروه شبه نظامی بسیجی زن محجبهٔ ایران شناخته شده است.
گاومی در طول چهار سال شش یا هفت بار از ایران دیدن کرد.
آنطور که بیاد می‌آورد:
٬٬ برای من فرصتی بود برای کشف معنای درست چیزی که ایران بود، بودن در محل اخبار داغ و فهمیدن واقعی اون. تو خونه به حرفای دوستان و همکارانم گوش داده بودم، همهٔ اون‌ها نظری دربارهٔ ایران داشتند، برای همین سرم با اطلاعات دریافت شده ویزویز می‌کرد، ولی وقتی رفتم اونجا، می‌دونستم که باید داستانی واقعی برای خودم پیدا کنم. عباس* به من گفت به چیزایی که توی اخبار و روزنامه‌ها راجع به ایران می‌خونم باور نکنم و کاملا درست می‌گفت. خیلی هیجان انگیز بود، کشف یک راه کاملا جدید و متفاوت زندگی ٬٬


در اولین دیدار خود، اولین عکاس غربی شد که به وی اجازهٔ دسترسی به اردوگاه آموزشی زنان شبه نظامی بسیجی در حومهٔ تهران داده شد.

سال ۱۹۸۶ بود، در اوج جنگ ایران و عراق، و عکس‌ها عمل به گفتهٔ آیت الله را نشان می‌دادند، اینکه حتی زنان ما برای جنگ و یا مردن برای ما آماده بودند. جنگ برای جمهوری اسلامی شناور نبود؛ بعداز پیروزی قاطع اولیه در سال‌های ۱۹۸۱ و ۱۹۸۲، ایران، آمریکا و شوروی را در برابر خود متحد یافت. با احساس خطر از چشم انداز یک ایران پیروزٍ مدعی گسترش انقلاب اسلامی در سراسر آسیای میانه و مرکزی، شوروی، کشورهای حوزهٔ خلیج فارس و ناتو، علنا آغاز به مسلح کردن عراق کردند. جنگ برای شش سال دیگر ادامه یافت.
نیروی شبه نظامی بسیج - که اعضای داوطلب آن قسم به شهادت خورده‌اند - هنوز باقیست. در طول جنگ قبل از ارتش به عنوان موج انسانی برای پاک سازی میدان‌های مین و به عنوان سپر ارتش در برابر آتش دشمن فرستاده می‌شدند. این روز‌ها، عملا به عنوان پلیس مذهبی به جمهوری اسلامی برای اجرای قوانین حجاب و تبعیض جنسی خدمت می‌کنند.


* عباس عطار
منبع: اینجا

۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

علت مرگ و سعیدسلطانپور و رادیوفنگ

وقتی دارم رادیوفنگ گوش می‌دم امکان نداره وسطش پاوز نزنم تا راجع به یکی از مطالبی که می‌گه یه کم بیشتر بخونم و بعد دوباره ادامه بدم. این بار سر سعید سلطانپور رفتم روایت شو تو ویکیپدیا خوندم. اینجا
چیزی که نظرمو جلب کرد این جمله بود که سریع استاتوس شد: 

اگر با شهامت خود ایستاده‌ایم، اگر می‌دانیم که حق با ماست، سکوت نکنیم

بعدش رسیدم به علت مرگ: تیرباران

جدا از اینکه نویسنده محترم این صفحه ویکیپدیا سعی داشته فرمت کلی ویکیپدیا را حفظ کند، نمی‌توان به این قضیه فکر نکرد، که اساسا علت مرگ: تیرباران یعنی چه؟ آیا اگر سعید با گیوتین کشته شده بود باید نوشته می‌شد علت مرگ: گیوتین یا به عبارت دیگر سعید به این دلیل کشته شد که دکتر جوزف گیوتین و دوستانش به اختراع گیوتین کمک کردن؟ بعدش خب دیگه بیشتر از این گیر نمی‌دم چون به این نتیجه رسیدم که باید این مطلب اصلاح بشه و دیگه نوشته نشه، علت مرگ، بلکه مثلن نوشته بشه اعدام با تیرباران. اگه بخوام بیشتر گیر بدم می‌گم، علت مرگ سعید سلطانپور در وهلهٔ اول بدنیا اومدنش هست، که خب به هر حال یکی از مهم‌ترین دلایل مرگه، مثه ازدواج که مهم‌ترین عامل طلاقه. بعدش خب می‌شه گفت تو ایران زندگی کردن، با شهامت ایستادن، دانستن داشتگی حق، و نهایتا سکوت نکردن عوامل دیگه شه.حالا بگذریم. بعدش رسیدم به به اعدام بصورت کلی. چند وقت پیش که تو خیابونای پاریس قدم می‌زدم، دوستی گفت می‌دونی آخرین اعدام با گیوتین همین چند دهه پیش تو پاریس انجام شده؟ باورم نشد. بعد از علت مرگ سعید و باقی داستانا، اینو چک کردم، آره، سال ۱۹۷۷ یه تونسی با گیوتین تو پاریس اعدام شده. خب به هرحال اعدام اعدامه، چه با گیوتین، چه با طناب دار. شاید یکی وحشی‌تر به نظر برسه یا مثلن شیوه‌های مدرن اعدام تو بعضی از ایالتای آمریکا خیلی باکلاس. به قول اسپانیاییا نمی‌دونم!

همین شعر سعید سلطانپورو بخونیم و ساکت باشیم بهتره.
۱۷ بهمن ۱۳۵۹ نخستین میتینگ پس از انشعاب «اقلیت» از «اکثریت»، سازمان چریک‌های فدایی خلق را تدارک می‌بیند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه شدند، اما سپاه پاسداران در لباس رسمی و حزب الله به آن‌ها حمله کردند. جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست به‌وسیله سپاه ربوده شد و پس از شکنجه با گلوله‌هایی در دهان و چشم در سردخانه پزشکی قانونی یافته شد. سعید جهان کمونیسترا می‌سراید و این آخرین شعر سعید است:
گلوله‌ای در دهان
گلوله‌ای در چشم
در تکه‌های یخ
در سردخانهٔ پزشک قانونی
در شعلهٔ منجمد خون می‌تابد
شعله‌ای در دهان
شعله‌ای در چشم
در میتینگ هفدهم بهمن
در انبوه هواداران و مردم
دی میان پلاکاردها و شعارها
در گردش تفنگداران جمهوری و گله‌های پاسدار واوباش
در قرق چماق و زنجیر و نانچو
در صدای شلیک‌های ترس و
دشنام‌های جنون
در میان پلاکاردها
انقلاب
با پیشانی شکسته و خون‌چکان
می‌خواند
با صدای درخشان جهان و
رودخانه‌ها
و رفیقان جهان
جهان کمونیست را
می‌سرایند و
می‌سرایند
با دسته گل‌هایی از خون
بر فراز میتینگ تاریخ 


.





۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

GOD - John Lennon




خدا یه مفهومه که با اون
دردمونو تخمین می‌زنیم
تکرار می‌کنم
خدا یه مفهومه که با اون
دردمونو تخمین می‌زنیم
آره جونم
درد 
آره
به معجزه باور ندارم
به آی چینگ باور ندارم
به بایبل باور ندارم
به تاروت باور ندارم
به هیتلر باور ندارم
به مسیح باور ندارم
به کندی‌ها باور ندارم
به بودا باور ندارم
به مانترا باور ندارم
به گیتا باور ندارم
به یوگا باور ندارم
به پادشاهان باور ندارم
به الویس باور ندارم
به زیمرمان (۱) باور ندارم
به بیتلز باور ندارم
من فقط به خودم باور دارم
یوکو و من
که واقعیته
رویا تموم شد
چی می‌تونم بگم
رویا تمومه
دیروز
من یه رویا‌پرداز بودم
ولی الان دوباره متولد شدم
من یه شیرماهی بودم
ولی حالا جانَم
پس دوستان من
شما فقط باید تحمل کنین
رویا تمومه!
(۱)
باب دیلان 

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

سیستم فاسد بانکداری - کانادا




توضیح مترجم
ویکتوریا دختر ۱۲ سالهٔ کانادایی بصورتی ساده در مورد سیستم بانکی و چگونگی کلاهبرداری آن صحبت می‌کند. با خواندن این توضیح ساده به شباهت سیستم بانکی در نظام‌های مختلف سرمایه داری کنونی - نظام مبتنی بر بانک‌های خصوصی - پی می‌بریم. در این بین کشورهایی مانند ایران که هنوز درگیر منجلاب خصوصی سازی‌های گسترده نشده‌اند - لااقل تا قبل از هدفمندی نشده بودند - ملاحظه و اطلاع هر چه بیشتر از نظام‌های اقتصادی پیش‌تر خصوصی سازه شده تجربه‌ای ارزشمند است. 
بی‌شک سرمایه داری کنونی سعی در یکپارچه سازی وضع موجود در سراسر دنیا دارد و انزوای کشورهایی که زیر بار خصوصی سازی و نظام مدرن بانک محور کنونی نرفته‌اند موید این مدعاست. 
حتما ویدیو رو مشاهده کنید.
--------------------------------------------------------------------------------


سیستم فاسد بانکداری



تا حالا فکر کردین چرا کانادا بدهی داره؟ تا حالا فکر کردین چرا دولت، کاناداییارو مجبور به پرداخت این همه مالیات می‌کنه؟ تا حالا فکر کردین بانکدارهای بزرگ‌ترین بانک‌های خصوصی دارن پولدار‌تر می‌شن و بقیهٔ ما نه؟ تا حالا فکر کردین چرا بدهی ملی بیش از ۸۰۰ میلیون دلاره؟ یا چرا ما ۱۶۰ میلیون دلار در روز صرف سود بدهی ملی می‌کنیم؟ که می‌شه ۶۰ میلیارد دلار در سال! تا حالا فکر کردین که این ۶۰ میلیارد دلار تو جیب کی میره؟ 

 چیزی که من کشف کردم اینه که بانک‌ها و دولت ساخت و پاخت کردن که مردم کانادا رو به بردگی مالی بگیرن. 

 من با شما سه نقطهٔ عطف رو در میون می‌گذارم و امیدوارم که جرقه‌ای کافی برای تحریک نگرانی و علاقهٔ شما برای ادامهٔ تحقیق بوسیلهٔ خودتون باشه و شما رو برای توقف این عمل مجرمانه علیه مردم کانادا با دولتتون درگیر کنه. 

 ابتدا، اختصارا بانک کانادا رو ارزیابی می‌کنیم. سپس، خواهیم دید که امروزه سیستم بانکداری چگونه کار می‌کند. و در آخر، راه حلی مداوم رو به شما پیشنهاد می‌دم که می‌تونیم اون رو به دولت مون برای عمل عرضه کنیم. 



بانک کانادا 


شخص کمتر شناخته شده‌ای در تاریخ کانادا جرالد گراتان مک گییر است. وکیل بود، عضو پارلمان و شهردار ونکوور. 

 کمک او به کانادا شاید یکی از عالیترین‌ها در تاریخ ما باشه. او از ایجاد بانک ملی کانادا با یگانه هدف تولید و مدیریت پول کانادا حمایت کرد. این بانک در ۳ جولای ۱۹۳۴ و با مالکیت کاناداییان شکل گرفت. 

 تا دههٔ ۱۹۷۰، بخاطر بانک کانادا، بدهی ملی کانادا روی حد ثابت قابل مدیریتی نگه داشته شده بود تا اینکه دولت تصمیم به اجرای چیزی که حالا به عنوان سیستم مدرن بانک داری می‌شناسیم گرفت سیستمی که پول مردم کانادا رو می‌چاپه. خب حالا اونا چطور ما رو می‌چاپن؟ 

امروزه سیستم بانک داری چطور کار می‌کنه

 بگذارید توضیح بدم که امروزه بانک‌های خصوصی و دولت ما چطور کار می‌کنند: ابتدا دولت کانادا از بانک خصوصی پول قرض می‌کند. بعدش اونا پول بر پایهٔ بدهی رو با سودی مرکب به کانادا (کشور) قرض می‌دن. سپس سال به سال دولت شروع به بالابردن مالیات کاناداییا می‌کنه، بمنظور پس دادن سود حاصل از بدهی ملی که بصورت لگاریتمی در حال رشده. نتیجه، تورم، پول واقعی کمتر برای خرج در اقتصادمان، و استفادهٔ پول واقعی برای پر کردن جیب بانک‌ها. 

 هم چنین، دولت به بانک‌ها امکان قرض دادن پولی که وجود نداره رو بصورت وام می‌ده. در واقع وقتی که یه بانک به شما رهن می‌ده، که به معنای واقعی کلمه یعنی ٬ تعهد فنا٬ یا وقتی که وام می‌ده، بانک‌ها در واقع به شما پول نمی‌دن. یه دکمه رو در کامپیوتری فشار می‌دن و پول جعلی رو از هوا تولید می کنن. اونا در واقع این پولو تو صندوق‌های بانک ندارن. در حال حاضر بانک‌ها فقط ۴ میلیارد دلار ذخیره دارن در حالیکه بیش از ۱. ۵ میلیون میلیارد دلار قرض دادن. 

 بقول گراهام تاورز ٬٬ هر زمان که یک بانک وامی رو می‌ده اعتبار تازهٔ بانکی بوجود می‌یاد - سپرده‌های جدید - پول مدل جدید. اگه بخوایم قضیه رو باز کنیم، تمام این پول مدل جدید به صورت قرض از بانک بیرون می‌اد. از آنجاییکه وام‌ها بدهی هستند، در سیستم فعلی کل پول بصورت بدهی است. ٬٬

 چیزی که برای من جالبه اینه که حتی عیسی در انجیل متی آیهٔ ۲۱، تبدیل کنندگان پول رو از معبد بیرون کرد چون در حال دستکاری پول رایج برای دزدیدن از مردم بودند. 

 بانک‌های خصوصی دقیقا مانند مبدلین پول در انجیل متی آیهٔ ۲۱ هستند، اونا دارن کلاهبرداری می‌کنن و پول مردم کانادا و در نتیجه آزادی شون رو می‌دزدن، و باید متوقف بشن. 





 سیستم بانکی چطور باید کار کند

 در یک مصاحبهٔ غیر معروف آقای مک گییر از آقای تاورز پرسید ٬٬ چرا یه دولت با قدرت تولید پول باید اون قدرت رو به یک سازمان انحصاری خصوصی بده، و بعدش اون چیزی رو که خود پارلمان می‌تونه تولید کنه رو قرض کنه، و با سود تا مرز ورشکستگی ملی برگردونه؟ ٬٬

 آقای تاورز پاسخ داد، ٬٬ اگر پارلمان بخواد فرم عملکرد سیستم بانکداری رو تغییر می ده ومطمئنا در محدودۀ قدرت پارلمانه. ٬٬
 به عبارت دیگر، اگر دولت کانادا برای کشور به پول احتیاج داشته باشه می‌تونه اون رو مستقیم از بانک کانادا قرض کنه. بعدش مردم مالیات عادلانه‌ای رو برای بازپرداخت بانک کانادا می‌پردازن؛ این پول حاصل از مالیات در عوض به زیرساخت‌های اقتصادی بازتزریق می‌شه و نتیجتا بدهی محو می‌شه. کانادایی‌ها دوباره با پول واقعی بجای پول بدهی به عنوان بنیان ساختار اقتصادیمان رستگار می‌شن. 


 درمورد بدهی ای که باید به بانک های خصوصی ئرداخت بشه، ما بسادگی از بانک کانادا می خوایم که به مقدار این بدهی پول چاپ کنه و این پولو بهشون بده، و بدهی بانک کانادا رو صاف کنه. و آره، ما قدرت و حق قانونی این کار رو داریم.

نتیجه گیری

 در نتیجه، بصورت دردناکی آشکار شده، حتی برای من، یک کانادایی ۱۲ ساله، که ما توسط سیستم بانک داری و یک دولت همدست چاپیده و مورد کلاهبرداری قرار گرفتیم. چی کار خواهیم کرد تا این جرم رو متوقف کنیم؟ چه کار خواهیم کرد تا تضمین کنیم که نسل بعد آزاد و بدون اقتصاد برپایهٔ بدهی که اون‌ها رو بردهٔ بانک دار‌ها می‌کنه زندگی خواهد کرد؟ 

 مارگارت می‌د این عبارتو گفته و امیدوارم که همهٔ شما اونو بخاطر بیارین ٬٬ هیچ وقت شک نکن که گروه کوچکی از مردم بتونن دنیا رو تغییر بدن. درواقع، این تنها چیزیه که همیشه اتفاق افتاده. ٬٬




ویکتوریا دختر ۱۲ ساله ی کانادایی

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

ما و انتخابات به مثابه فرمی کلی:‌ به بهانه پیروزی اولاند - علی علیزاده



 انتخابات فرانسه برای ما حایز اهمیت است. چرا که نهاد انتخابات و مفهوم ایده‌آل این نهاد از سال 
۷۶ تا به امروز مساله ای کلیدی برای نیروهای دموکراسی خواه ایران، اعم از چپ و راست، بوده است. از کج فهمی راست های افراطی وطنی که نه مفهوم سوسیالیسم را درک کرده‌اند و آن را بلافاصله با شوروی و کوبا مربوط می‌کنند و نه از تاریخ احزاب چپ رفورمیست اروپای غربی اطلاعی دارند و گمان می‌کنند اولاند بساط بازار آزاد را قرار است برهم زند، می گذریم. برای بسیاری دیگر اما این انتخابات میل شرکت در سیاست بدون گلوله و زندان را زنده می‌کن، حسرتی از گذشته می آورد و به درک اینده جمعی ما از دموکراسی شکل می دهد.
دموکراسی و صندوق رأی در ایران در دو دهه گذشته برای بسیاری اینهمانند شده اند، تا آنجا که انتخابات هم علت برسازنده و هم غایت پایان دهنده سیاست خیابانی بی‌واسطه برای اکثریت نیروهای فعال در سال ۸۸ بود. یعنی بخش عمده‌ای از مردم هم به این علت اولیه به خیابان ریختند که این نهاد مورد حمله قرار گرفته بود و هم اینکه اگر حتی از بسیاری از نیروهای رادیکالتر که در عاشورا به درگیری فیزیکی هم تن دادند می پرسیدی چه می‌خواهند می‌گفتند نظامی دیگر که در آن انتخابات آزاد ممکن باشد. به رغم ساقط شدن این نهاد در سال ۸۸، هنوز هم از تعین بخش ترین عوامل سیاست مردمی در ایران است. کافی است در انتخابات بعدی حاکمیت دست را کمی بازتر کند، کافی است کمی ارفاق دهد و بخشی از زندانیان را آزاد کند و غیره، تا وسوسه امید کاذب به امکان آسان‌ترین راه تغییر، عده ای را به عرصه سیاست بازگرداند. از طرف دیگر هستند و بودند کسانی که در ۷۶، ۸۴ و یا ۸۸ تن به بازی انتخابات نداند به این علت که کاندیداهای موجود را محافظه کار و از داخل نظام و غیره می دانستند. پس مناقشه آن‌ها نه فرم کلی انتخابات که محتوای آن بود و یا حداکثر فرم خاص و محدودیت‌های مدل ایرانی تا پیش از ۸۸ آن. دسته‌‌ای کوچکتر هم هرگونه دخالت در انتخابات را رد کرده و در انتظار انقلابی با سوژه و عاملی یک‌سره مطهر و ایده‌آل از نوعی که در کتاب‌های مارکسیسم کلاسیک درج شده ماندند و می مانند. هرچند مطمئن نیستم چند نفر از این دسته آخر در انتخاباتی فرضی که کاندیدای همفکر آن‌ها هم حضور داشته باشد باز از تحریم سخن بگوید. به رغم پررنگ شدن نیاز ذهنی در این سال‌ها به نهادهای دیگر دموکراسی، مانند خیابان و سندیکا و رسانه و تشکل، انتخابات تا اطلاع ثانوی گره گاه اصلی سیاست ماست.


نسبت ما با نهاد انتخابات چیست؟ آیا می‌توان آن را یک‌سره نادیده گرفت و آیا می‌توان نامشروط به آن تن داد؟ انتخابات اخیر فرانسه اجازه دخالتی تئوریک در این مساله را می دهد


اولاً نمی‌توان از حذف سارکوزی خوشحال نبود. او از جایگاه رئیس دستگاه دولتی، نژاد پرستی را نرمالیزه کرد، کاهش های بودجه را شدت بخشید، با اتحادیه های کارگری بر سر سن بازنشستگی سرشاخ شد، در جلودار شدن دخالت نظامی به لیبی نقش استعماری فرانسه را پررنگ کرد، سیاست را مبتذل کرد، تأمین اجتماعی را تضعیف کرد، جوانان سیاه و عرب حومه ها را »دیگری« سفیدان فرانسوی کرد، جامعه را امنیتی و پلیسی کرد و باقی آنچه از یک محافظه کار اروپایی امروز بر می‌آید تا جایی که مقاومت از پایین مردم اجازه می دهد. از طرف دیگر نمی‌توان از پیروزی اولاند شادمان نبود. او سرعت حمله به سیستم رفاه اجتماعی را کم می کند، اسلام ستیزی را حداقل با اکراه پیش می‌برد و برای خصوصی سازی های نئولیبرال محدودیت‌های بیشتری خواهد داشت.  و مهم تر از همه اینکه به مردمان فرودست تر اتحادیه اروپا اعتماد به نفسی برای مقابله با سیاست های کاهش بودجه، یعنی پرداختن هزینه بحران اقتصادی شکل گرفته به دست بانک ها می دهد. با اینهمه عمل‌کرد او نمی‌تواند با قول‌های انتخاباتی اش متناسب باشد، امیدهاییکه در کمپین اش جوانه زده، چه محصول اغوای او و چه زیادی در بین خطوط را خواندن از طرف رأی دهندگان، مستحیل خواهند شد. مساله تنها این نیست که حزب سوسیالیست فرانسه چه میزان در بیست سال گذشته به راست گردش کرده‌ و به فاکتورهای اصلی نئولیبرالیسم گردن نهاده، مساله این است که حتی کاندیدای رادیکال تری مثل ملانشون نیز دست و پایش در ساختار حقوقی جمهوری پنجم، و ساختار حقیقی سرمایه داری نیمه فرانسوی - نیمه جهانی و بی مرز بسته می بود. پیروزی یک کاندیدای چپ در انتخابات نظام پارلمانی پیروزی ای از جنس تدافعی است و نه تهاجمی. این پیروزی در نهایت می‌تواند از سرعت و خشونت قوانینی که از اقتصاد و بازار جهانی اعمال می‌شوند بکاهد.


در چنین شرایطی فیلسوفی مانند آلن بدیو از تز بیرون کشیدن کامل از قدرت دولتی دفاع می کند. به عبارتی تلاش برای تسخیر ماشین دولتی ملت‌ها را در اشکال رفورمیستی و انقلابی آن فعلا پایان یافته می‌داند چرا که دولت را محتوم به فروافتادن به منطق سرمایه جهانی و لزوماً بخشی از سازوکار آن می بیند. او در این انتخابات نیز از کاندیدایی دفاع نکرد. هرچند این برون رفت از نوع وطنی آن، یعنی تز عباس عبدی در سالهای ۸۲-۸۳ و خروج از حاکمیت به منظور رفتن به جامعه مدنی و عرصه فرهنگ سازی نیست. بدیو از منظری اولترا چپ به دنبال حفره هایی رادیکال تر برای ضربه‌های مقطعی مهلک بر کل سیستم زدن است. (از تفاوت غیرقابل انکار ایران نیمه استبدادی آنروزها و لیبرال دموکراسی فرانسوی هم نمی‌توانیم بگذریم. در جایی که ماشین دولتی تنها عامل و کارگزار سرمایه نیست بلکه خود یک سرمایه دار است با خشونت بی حد و مرز، این ماشین می‌تواند مانند بولدوزری از روی جامعه مدنی و طبقه متوسط متکی به آن و آن بخش از طبقه سرمایه داری با گرایش هایی کمی مترقی که حامیان مالی این جامعه مدنی هستند بگذرد. و این‌ دقیقاً بین سالهای ۸۲ تا امروز اتفاق افتاده است.) اما انچیزی که ما نیاز داریم نه برونرفت کامل از عرصه قدرت دولتی و انتخابات به مثابه ابزاری از آن که رابطه‌ای دیالکتیکی با این دو است. به رغم آنکه در سی سال گذشته و با جهانی شدن شکل متاخر سرمایه داری، نئولیبرالیزم، فاصله میان احزاب راست و چپ کمتر شده، تفاوت میان آن‌ها هنوز در بعضی از انتخابات توان تبدیل شدن به تضاد را دارد. این نوع از انتخابات شکلی از رفراندوم را می گیرند. یعنی چیزی اضافه تر از منظور اصلی و اولیه انتخابات. آنچه بدیو و امثال آن نادیده می گیرند، توان این انتخابات|رفراندوم ها در بسیج گروه‌های عظیم اجتماعی و ایجاد جنبش هایی پرتعداد ولی کم عمق از پایین است. (کم عمق چرا که امیدی ساده‌انگارانه و نامتعین از خلال جملاتی کلی فوران می کند:‌ما می‌توانیم اوباما، رأی برای تغییر، ایران برای همه ایرانیان...) چنین پدیده‌ای را ما در انتخابات سال ۷۶ و ۸۸ ایران مشاهده کردیم. انتخابات اوباما در سال ۸۷ هم مثالی دیگر است.( این انتخابات از انتخابات فرانسه به مراتب رادیکال تر بود، نه به دلیل محتوای برنامه اوباما، بلکه میزان تفاوتش از رقیب و استثنای نژادیش. آیا قابل تصور است که یک عرب الجزایری روزی رییس جمهوری فرانسه شود؟‌ هرچند امتیاز این امر نه متعلق به نظام قدرت مستقر در آمریکا که محصول مبارزات مدنی حقوق سیاهان در دهه ۶۰ میلادی بود.) اگر سیاست مداران حرفه‌ای و مهندسان اجتماعی دوره پسا سیاسی، سیاست انتخابات را به سازوکاری برای انتخاب کارگزاران دولتی فرومی کاهند، بدیو و اولترا چپ ها نیز به تفاوت میان انرژی سیاسی برامده از کمپین های انتخاباتی با دولت برامده از آن انتخابات نابینا هستند. سؤال این است که چگونه می‌توان از مستحیل شدن این انرژی سیاسی در دولت جدید مقید به قوانین سرمایه و قدرت، جلوگیری کرد و آن را به جایی دیگر کانالیزه کرد؟


نخست باید با وسوسه اینهمانی شدن نام منتخب و نام جنبش مبارزه کرد. انرژی سیاسی رأی دهندگان سال ۷۶ در ایران توان شکل دادن جنبشی قدرتمند داشت، حتی اگر این جنبش اصلاحات نام داشت. اما عدم تفکیک نام خاتمی از تمامیت انرژی سیاسی آزاد شده در ۷۶ پایان آن جنبش بود. جنبش ۷۶ بیش از هر چیز جنبش خاتمی ماند. حتی فیلسوف شناخته شده ایرانی رادیکالی در سال ۸۸ در اعتراض به کاندیدا شدن موسوی گفته بود:‌ تنها خاتمی اسم سیاست )مردمی( در ایران است! رفتار آسیب شناسانه و روان رنجور بسیاری در مقابل اعمال چند سال اخیر خاتمی ماحصل این عدم تفکیک است. او را دوست دارند به رغم هرکاری که کند و یا با هر خرده کاری تنفرشان از او فعال می شود. عدم تفکیک جنبش و دولت منتسب، رابطه‌ همزادپندارانه کاذبی میان فرد و ساختار قدرت ایجاد می کند. تمامی ناکارامدی ها و مانورها و کوتاه آمدن ها و از حق گذشتن هایی که بخشی از قدرت است با دیده اغماض از جانب موکلین دیده می شود. همیشه فشاری پشت پرده بر دولت منتخب تصور می‌شود که ما از آن آگاه نیستیم. میان نیت حاکم جدید و عمل او در ذهن رأی دهندگان پیشین فاصله‌ای هست. جنتی و خامنه ای مانع خاتمی و جمهوریخواهان و لابی های اسراییلی مانع اوباما و نمایندگان مجلس دست راستی و مرکل مانع آینده اولاند خواهند شد. اگر موسوی در سال ۸۸ رئیس جمهور شده بود چنین فرایندی درباره او هم صادق می بود. پیش و پس از انتخابات بسیاری از منتقدان موسوی به محتوای برنامه سیاسی او و یا تاریخ سیاسی او اشاره می‌کردند (کنایی آنکه بسیاری از انان از شادی در پیروزی اولاند تزلزلی ندارند چرا که احتمالاً نامی در خود متبرک را یدک می کشد.) اما محتوای موسوی در شرایط ایجاد شده اهمیت چندانی نداشت. تضاد میان او و احمدی نژاد از نظرگاه مردم برای ایجاد جنبشی از پایین و از خلال انتخابات کافی بود. آنچه به فرض انتخاب موسوی باید رخ می داد جلوگیری از اینهمانی جنبش با نام موسوی بود. چیزی که پس از بالاگرفتن جنبش نیز باید رخ می داد. نقش یا عدم نقش موسوی در اعدام های ۶۷ و یا ارتباطش با شخص و تفکر آقای خمینی نمی‌توانستند مانع از رأی دادن یا عدم شرکت در جنبش باشد، اما می توانستند به کار جلوگیری از اینهمانی کامل جنبش پیش و پس از انتخابات با نام و شخص او بیایند.


در مقابل بعضی انتخابات باید بی‌تفاوت بود. در مقابل بعضی باید فعالانه ایستاد و مانع انجام مناسک مشروعیت بخشنده به ساختار قدرت شد (شرایط ایران در آینده میان مدت). اما در شرایطی خاص، باید از انتخابات استفاده کرد بدون اینکه امید برامده از فضای انتخابات را به دولت برآمده از آن واگذار کرد. تنها جنبشی از پایین می‌تواند ویرانی سیاسی اجتماعی سال‌های سارکوزی را جبران کند و نه اولاند. این جنبش اما به خودی خود در سالهای گذشته به وجود نیامد. در حالیکه انرژی سیاسی در سیلان این روز های فرانسه می‌تواند سریعاً به کار شکل دهی به این جنبش شود. گرچه تضمینی در کار نیست و این محصول سازماندهی نیروهای سیاسی رادیکالی است که از شکل دهی به این انتخابات طفره نرفتند. اگرچه مردم مانند انقلاب خود به خیابان نیامده‌اند و از طرف کاندیدایی دعوت به خیابان شده اند، باز هم می‌توانند خیابان را رها نکنند. اولاند امروز درون قدرت است و از این منظر به ناچار و به لزوم منطق قدرت و دولت، در برابر مردم. لحظه پیروزی او لحظه پایان بازنمایی سیاسی شدن مردم توسط اوست. او اکنون نه دشمن طرفداران سارکوزی، که اصلی‌ترین دشمن طرفداران خود است.


منبع: فیسبوک شخصی علی علیزاده