Pages

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

سیستم فاسد بانکداری - کانادا




توضیح مترجم
ویکتوریا دختر ۱۲ سالهٔ کانادایی بصورتی ساده در مورد سیستم بانکی و چگونگی کلاهبرداری آن صحبت می‌کند. با خواندن این توضیح ساده به شباهت سیستم بانکی در نظام‌های مختلف سرمایه داری کنونی - نظام مبتنی بر بانک‌های خصوصی - پی می‌بریم. در این بین کشورهایی مانند ایران که هنوز درگیر منجلاب خصوصی سازی‌های گسترده نشده‌اند - لااقل تا قبل از هدفمندی نشده بودند - ملاحظه و اطلاع هر چه بیشتر از نظام‌های اقتصادی پیش‌تر خصوصی سازه شده تجربه‌ای ارزشمند است. 
بی‌شک سرمایه داری کنونی سعی در یکپارچه سازی وضع موجود در سراسر دنیا دارد و انزوای کشورهایی که زیر بار خصوصی سازی و نظام مدرن بانک محور کنونی نرفته‌اند موید این مدعاست. 
حتما ویدیو رو مشاهده کنید.
--------------------------------------------------------------------------------


سیستم فاسد بانکداری



تا حالا فکر کردین چرا کانادا بدهی داره؟ تا حالا فکر کردین چرا دولت، کاناداییارو مجبور به پرداخت این همه مالیات می‌کنه؟ تا حالا فکر کردین بانکدارهای بزرگ‌ترین بانک‌های خصوصی دارن پولدار‌تر می‌شن و بقیهٔ ما نه؟ تا حالا فکر کردین چرا بدهی ملی بیش از ۸۰۰ میلیون دلاره؟ یا چرا ما ۱۶۰ میلیون دلار در روز صرف سود بدهی ملی می‌کنیم؟ که می‌شه ۶۰ میلیارد دلار در سال! تا حالا فکر کردین که این ۶۰ میلیارد دلار تو جیب کی میره؟ 

 چیزی که من کشف کردم اینه که بانک‌ها و دولت ساخت و پاخت کردن که مردم کانادا رو به بردگی مالی بگیرن. 

 من با شما سه نقطهٔ عطف رو در میون می‌گذارم و امیدوارم که جرقه‌ای کافی برای تحریک نگرانی و علاقهٔ شما برای ادامهٔ تحقیق بوسیلهٔ خودتون باشه و شما رو برای توقف این عمل مجرمانه علیه مردم کانادا با دولتتون درگیر کنه. 

 ابتدا، اختصارا بانک کانادا رو ارزیابی می‌کنیم. سپس، خواهیم دید که امروزه سیستم بانکداری چگونه کار می‌کند. و در آخر، راه حلی مداوم رو به شما پیشنهاد می‌دم که می‌تونیم اون رو به دولت مون برای عمل عرضه کنیم. 



بانک کانادا 


شخص کمتر شناخته شده‌ای در تاریخ کانادا جرالد گراتان مک گییر است. وکیل بود، عضو پارلمان و شهردار ونکوور. 

 کمک او به کانادا شاید یکی از عالیترین‌ها در تاریخ ما باشه. او از ایجاد بانک ملی کانادا با یگانه هدف تولید و مدیریت پول کانادا حمایت کرد. این بانک در ۳ جولای ۱۹۳۴ و با مالکیت کاناداییان شکل گرفت. 

 تا دههٔ ۱۹۷۰، بخاطر بانک کانادا، بدهی ملی کانادا روی حد ثابت قابل مدیریتی نگه داشته شده بود تا اینکه دولت تصمیم به اجرای چیزی که حالا به عنوان سیستم مدرن بانک داری می‌شناسیم گرفت سیستمی که پول مردم کانادا رو می‌چاپه. خب حالا اونا چطور ما رو می‌چاپن؟ 

امروزه سیستم بانک داری چطور کار می‌کنه

 بگذارید توضیح بدم که امروزه بانک‌های خصوصی و دولت ما چطور کار می‌کنند: ابتدا دولت کانادا از بانک خصوصی پول قرض می‌کند. بعدش اونا پول بر پایهٔ بدهی رو با سودی مرکب به کانادا (کشور) قرض می‌دن. سپس سال به سال دولت شروع به بالابردن مالیات کاناداییا می‌کنه، بمنظور پس دادن سود حاصل از بدهی ملی که بصورت لگاریتمی در حال رشده. نتیجه، تورم، پول واقعی کمتر برای خرج در اقتصادمان، و استفادهٔ پول واقعی برای پر کردن جیب بانک‌ها. 

 هم چنین، دولت به بانک‌ها امکان قرض دادن پولی که وجود نداره رو بصورت وام می‌ده. در واقع وقتی که یه بانک به شما رهن می‌ده، که به معنای واقعی کلمه یعنی ٬ تعهد فنا٬ یا وقتی که وام می‌ده، بانک‌ها در واقع به شما پول نمی‌دن. یه دکمه رو در کامپیوتری فشار می‌دن و پول جعلی رو از هوا تولید می کنن. اونا در واقع این پولو تو صندوق‌های بانک ندارن. در حال حاضر بانک‌ها فقط ۴ میلیارد دلار ذخیره دارن در حالیکه بیش از ۱. ۵ میلیون میلیارد دلار قرض دادن. 

 بقول گراهام تاورز ٬٬ هر زمان که یک بانک وامی رو می‌ده اعتبار تازهٔ بانکی بوجود می‌یاد - سپرده‌های جدید - پول مدل جدید. اگه بخوایم قضیه رو باز کنیم، تمام این پول مدل جدید به صورت قرض از بانک بیرون می‌اد. از آنجاییکه وام‌ها بدهی هستند، در سیستم فعلی کل پول بصورت بدهی است. ٬٬

 چیزی که برای من جالبه اینه که حتی عیسی در انجیل متی آیهٔ ۲۱، تبدیل کنندگان پول رو از معبد بیرون کرد چون در حال دستکاری پول رایج برای دزدیدن از مردم بودند. 

 بانک‌های خصوصی دقیقا مانند مبدلین پول در انجیل متی آیهٔ ۲۱ هستند، اونا دارن کلاهبرداری می‌کنن و پول مردم کانادا و در نتیجه آزادی شون رو می‌دزدن، و باید متوقف بشن. 





 سیستم بانکی چطور باید کار کند

 در یک مصاحبهٔ غیر معروف آقای مک گییر از آقای تاورز پرسید ٬٬ چرا یه دولت با قدرت تولید پول باید اون قدرت رو به یک سازمان انحصاری خصوصی بده، و بعدش اون چیزی رو که خود پارلمان می‌تونه تولید کنه رو قرض کنه، و با سود تا مرز ورشکستگی ملی برگردونه؟ ٬٬

 آقای تاورز پاسخ داد، ٬٬ اگر پارلمان بخواد فرم عملکرد سیستم بانکداری رو تغییر می ده ومطمئنا در محدودۀ قدرت پارلمانه. ٬٬
 به عبارت دیگر، اگر دولت کانادا برای کشور به پول احتیاج داشته باشه می‌تونه اون رو مستقیم از بانک کانادا قرض کنه. بعدش مردم مالیات عادلانه‌ای رو برای بازپرداخت بانک کانادا می‌پردازن؛ این پول حاصل از مالیات در عوض به زیرساخت‌های اقتصادی بازتزریق می‌شه و نتیجتا بدهی محو می‌شه. کانادایی‌ها دوباره با پول واقعی بجای پول بدهی به عنوان بنیان ساختار اقتصادیمان رستگار می‌شن. 


 درمورد بدهی ای که باید به بانک های خصوصی ئرداخت بشه، ما بسادگی از بانک کانادا می خوایم که به مقدار این بدهی پول چاپ کنه و این پولو بهشون بده، و بدهی بانک کانادا رو صاف کنه. و آره، ما قدرت و حق قانونی این کار رو داریم.

نتیجه گیری

 در نتیجه، بصورت دردناکی آشکار شده، حتی برای من، یک کانادایی ۱۲ ساله، که ما توسط سیستم بانک داری و یک دولت همدست چاپیده و مورد کلاهبرداری قرار گرفتیم. چی کار خواهیم کرد تا این جرم رو متوقف کنیم؟ چه کار خواهیم کرد تا تضمین کنیم که نسل بعد آزاد و بدون اقتصاد برپایهٔ بدهی که اون‌ها رو بردهٔ بانک دار‌ها می‌کنه زندگی خواهد کرد؟ 

 مارگارت می‌د این عبارتو گفته و امیدوارم که همهٔ شما اونو بخاطر بیارین ٬٬ هیچ وقت شک نکن که گروه کوچکی از مردم بتونن دنیا رو تغییر بدن. درواقع، این تنها چیزیه که همیشه اتفاق افتاده. ٬٬




ویکتوریا دختر ۱۲ ساله ی کانادایی

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

ما و انتخابات به مثابه فرمی کلی:‌ به بهانه پیروزی اولاند - علی علیزاده



 انتخابات فرانسه برای ما حایز اهمیت است. چرا که نهاد انتخابات و مفهوم ایده‌آل این نهاد از سال 
۷۶ تا به امروز مساله ای کلیدی برای نیروهای دموکراسی خواه ایران، اعم از چپ و راست، بوده است. از کج فهمی راست های افراطی وطنی که نه مفهوم سوسیالیسم را درک کرده‌اند و آن را بلافاصله با شوروی و کوبا مربوط می‌کنند و نه از تاریخ احزاب چپ رفورمیست اروپای غربی اطلاعی دارند و گمان می‌کنند اولاند بساط بازار آزاد را قرار است برهم زند، می گذریم. برای بسیاری دیگر اما این انتخابات میل شرکت در سیاست بدون گلوله و زندان را زنده می‌کن، حسرتی از گذشته می آورد و به درک اینده جمعی ما از دموکراسی شکل می دهد.
دموکراسی و صندوق رأی در ایران در دو دهه گذشته برای بسیاری اینهمانند شده اند، تا آنجا که انتخابات هم علت برسازنده و هم غایت پایان دهنده سیاست خیابانی بی‌واسطه برای اکثریت نیروهای فعال در سال ۸۸ بود. یعنی بخش عمده‌ای از مردم هم به این علت اولیه به خیابان ریختند که این نهاد مورد حمله قرار گرفته بود و هم اینکه اگر حتی از بسیاری از نیروهای رادیکالتر که در عاشورا به درگیری فیزیکی هم تن دادند می پرسیدی چه می‌خواهند می‌گفتند نظامی دیگر که در آن انتخابات آزاد ممکن باشد. به رغم ساقط شدن این نهاد در سال ۸۸، هنوز هم از تعین بخش ترین عوامل سیاست مردمی در ایران است. کافی است در انتخابات بعدی حاکمیت دست را کمی بازتر کند، کافی است کمی ارفاق دهد و بخشی از زندانیان را آزاد کند و غیره، تا وسوسه امید کاذب به امکان آسان‌ترین راه تغییر، عده ای را به عرصه سیاست بازگرداند. از طرف دیگر هستند و بودند کسانی که در ۷۶، ۸۴ و یا ۸۸ تن به بازی انتخابات نداند به این علت که کاندیداهای موجود را محافظه کار و از داخل نظام و غیره می دانستند. پس مناقشه آن‌ها نه فرم کلی انتخابات که محتوای آن بود و یا حداکثر فرم خاص و محدودیت‌های مدل ایرانی تا پیش از ۸۸ آن. دسته‌‌ای کوچکتر هم هرگونه دخالت در انتخابات را رد کرده و در انتظار انقلابی با سوژه و عاملی یک‌سره مطهر و ایده‌آل از نوعی که در کتاب‌های مارکسیسم کلاسیک درج شده ماندند و می مانند. هرچند مطمئن نیستم چند نفر از این دسته آخر در انتخاباتی فرضی که کاندیدای همفکر آن‌ها هم حضور داشته باشد باز از تحریم سخن بگوید. به رغم پررنگ شدن نیاز ذهنی در این سال‌ها به نهادهای دیگر دموکراسی، مانند خیابان و سندیکا و رسانه و تشکل، انتخابات تا اطلاع ثانوی گره گاه اصلی سیاست ماست.


نسبت ما با نهاد انتخابات چیست؟ آیا می‌توان آن را یک‌سره نادیده گرفت و آیا می‌توان نامشروط به آن تن داد؟ انتخابات اخیر فرانسه اجازه دخالتی تئوریک در این مساله را می دهد


اولاً نمی‌توان از حذف سارکوزی خوشحال نبود. او از جایگاه رئیس دستگاه دولتی، نژاد پرستی را نرمالیزه کرد، کاهش های بودجه را شدت بخشید، با اتحادیه های کارگری بر سر سن بازنشستگی سرشاخ شد، در جلودار شدن دخالت نظامی به لیبی نقش استعماری فرانسه را پررنگ کرد، سیاست را مبتذل کرد، تأمین اجتماعی را تضعیف کرد، جوانان سیاه و عرب حومه ها را »دیگری« سفیدان فرانسوی کرد، جامعه را امنیتی و پلیسی کرد و باقی آنچه از یک محافظه کار اروپایی امروز بر می‌آید تا جایی که مقاومت از پایین مردم اجازه می دهد. از طرف دیگر نمی‌توان از پیروزی اولاند شادمان نبود. او سرعت حمله به سیستم رفاه اجتماعی را کم می کند، اسلام ستیزی را حداقل با اکراه پیش می‌برد و برای خصوصی سازی های نئولیبرال محدودیت‌های بیشتری خواهد داشت.  و مهم تر از همه اینکه به مردمان فرودست تر اتحادیه اروپا اعتماد به نفسی برای مقابله با سیاست های کاهش بودجه، یعنی پرداختن هزینه بحران اقتصادی شکل گرفته به دست بانک ها می دهد. با اینهمه عمل‌کرد او نمی‌تواند با قول‌های انتخاباتی اش متناسب باشد، امیدهاییکه در کمپین اش جوانه زده، چه محصول اغوای او و چه زیادی در بین خطوط را خواندن از طرف رأی دهندگان، مستحیل خواهند شد. مساله تنها این نیست که حزب سوسیالیست فرانسه چه میزان در بیست سال گذشته به راست گردش کرده‌ و به فاکتورهای اصلی نئولیبرالیسم گردن نهاده، مساله این است که حتی کاندیدای رادیکال تری مثل ملانشون نیز دست و پایش در ساختار حقوقی جمهوری پنجم، و ساختار حقیقی سرمایه داری نیمه فرانسوی - نیمه جهانی و بی مرز بسته می بود. پیروزی یک کاندیدای چپ در انتخابات نظام پارلمانی پیروزی ای از جنس تدافعی است و نه تهاجمی. این پیروزی در نهایت می‌تواند از سرعت و خشونت قوانینی که از اقتصاد و بازار جهانی اعمال می‌شوند بکاهد.


در چنین شرایطی فیلسوفی مانند آلن بدیو از تز بیرون کشیدن کامل از قدرت دولتی دفاع می کند. به عبارتی تلاش برای تسخیر ماشین دولتی ملت‌ها را در اشکال رفورمیستی و انقلابی آن فعلا پایان یافته می‌داند چرا که دولت را محتوم به فروافتادن به منطق سرمایه جهانی و لزوماً بخشی از سازوکار آن می بیند. او در این انتخابات نیز از کاندیدایی دفاع نکرد. هرچند این برون رفت از نوع وطنی آن، یعنی تز عباس عبدی در سالهای ۸۲-۸۳ و خروج از حاکمیت به منظور رفتن به جامعه مدنی و عرصه فرهنگ سازی نیست. بدیو از منظری اولترا چپ به دنبال حفره هایی رادیکال تر برای ضربه‌های مقطعی مهلک بر کل سیستم زدن است. (از تفاوت غیرقابل انکار ایران نیمه استبدادی آنروزها و لیبرال دموکراسی فرانسوی هم نمی‌توانیم بگذریم. در جایی که ماشین دولتی تنها عامل و کارگزار سرمایه نیست بلکه خود یک سرمایه دار است با خشونت بی حد و مرز، این ماشین می‌تواند مانند بولدوزری از روی جامعه مدنی و طبقه متوسط متکی به آن و آن بخش از طبقه سرمایه داری با گرایش هایی کمی مترقی که حامیان مالی این جامعه مدنی هستند بگذرد. و این‌ دقیقاً بین سالهای ۸۲ تا امروز اتفاق افتاده است.) اما انچیزی که ما نیاز داریم نه برونرفت کامل از عرصه قدرت دولتی و انتخابات به مثابه ابزاری از آن که رابطه‌ای دیالکتیکی با این دو است. به رغم آنکه در سی سال گذشته و با جهانی شدن شکل متاخر سرمایه داری، نئولیبرالیزم، فاصله میان احزاب راست و چپ کمتر شده، تفاوت میان آن‌ها هنوز در بعضی از انتخابات توان تبدیل شدن به تضاد را دارد. این نوع از انتخابات شکلی از رفراندوم را می گیرند. یعنی چیزی اضافه تر از منظور اصلی و اولیه انتخابات. آنچه بدیو و امثال آن نادیده می گیرند، توان این انتخابات|رفراندوم ها در بسیج گروه‌های عظیم اجتماعی و ایجاد جنبش هایی پرتعداد ولی کم عمق از پایین است. (کم عمق چرا که امیدی ساده‌انگارانه و نامتعین از خلال جملاتی کلی فوران می کند:‌ما می‌توانیم اوباما، رأی برای تغییر، ایران برای همه ایرانیان...) چنین پدیده‌ای را ما در انتخابات سال ۷۶ و ۸۸ ایران مشاهده کردیم. انتخابات اوباما در سال ۸۷ هم مثالی دیگر است.( این انتخابات از انتخابات فرانسه به مراتب رادیکال تر بود، نه به دلیل محتوای برنامه اوباما، بلکه میزان تفاوتش از رقیب و استثنای نژادیش. آیا قابل تصور است که یک عرب الجزایری روزی رییس جمهوری فرانسه شود؟‌ هرچند امتیاز این امر نه متعلق به نظام قدرت مستقر در آمریکا که محصول مبارزات مدنی حقوق سیاهان در دهه ۶۰ میلادی بود.) اگر سیاست مداران حرفه‌ای و مهندسان اجتماعی دوره پسا سیاسی، سیاست انتخابات را به سازوکاری برای انتخاب کارگزاران دولتی فرومی کاهند، بدیو و اولترا چپ ها نیز به تفاوت میان انرژی سیاسی برامده از کمپین های انتخاباتی با دولت برامده از آن انتخابات نابینا هستند. سؤال این است که چگونه می‌توان از مستحیل شدن این انرژی سیاسی در دولت جدید مقید به قوانین سرمایه و قدرت، جلوگیری کرد و آن را به جایی دیگر کانالیزه کرد؟


نخست باید با وسوسه اینهمانی شدن نام منتخب و نام جنبش مبارزه کرد. انرژی سیاسی رأی دهندگان سال ۷۶ در ایران توان شکل دادن جنبشی قدرتمند داشت، حتی اگر این جنبش اصلاحات نام داشت. اما عدم تفکیک نام خاتمی از تمامیت انرژی سیاسی آزاد شده در ۷۶ پایان آن جنبش بود. جنبش ۷۶ بیش از هر چیز جنبش خاتمی ماند. حتی فیلسوف شناخته شده ایرانی رادیکالی در سال ۸۸ در اعتراض به کاندیدا شدن موسوی گفته بود:‌ تنها خاتمی اسم سیاست )مردمی( در ایران است! رفتار آسیب شناسانه و روان رنجور بسیاری در مقابل اعمال چند سال اخیر خاتمی ماحصل این عدم تفکیک است. او را دوست دارند به رغم هرکاری که کند و یا با هر خرده کاری تنفرشان از او فعال می شود. عدم تفکیک جنبش و دولت منتسب، رابطه‌ همزادپندارانه کاذبی میان فرد و ساختار قدرت ایجاد می کند. تمامی ناکارامدی ها و مانورها و کوتاه آمدن ها و از حق گذشتن هایی که بخشی از قدرت است با دیده اغماض از جانب موکلین دیده می شود. همیشه فشاری پشت پرده بر دولت منتخب تصور می‌شود که ما از آن آگاه نیستیم. میان نیت حاکم جدید و عمل او در ذهن رأی دهندگان پیشین فاصله‌ای هست. جنتی و خامنه ای مانع خاتمی و جمهوریخواهان و لابی های اسراییلی مانع اوباما و نمایندگان مجلس دست راستی و مرکل مانع آینده اولاند خواهند شد. اگر موسوی در سال ۸۸ رئیس جمهور شده بود چنین فرایندی درباره او هم صادق می بود. پیش و پس از انتخابات بسیاری از منتقدان موسوی به محتوای برنامه سیاسی او و یا تاریخ سیاسی او اشاره می‌کردند (کنایی آنکه بسیاری از انان از شادی در پیروزی اولاند تزلزلی ندارند چرا که احتمالاً نامی در خود متبرک را یدک می کشد.) اما محتوای موسوی در شرایط ایجاد شده اهمیت چندانی نداشت. تضاد میان او و احمدی نژاد از نظرگاه مردم برای ایجاد جنبشی از پایین و از خلال انتخابات کافی بود. آنچه به فرض انتخاب موسوی باید رخ می داد جلوگیری از اینهمانی جنبش با نام موسوی بود. چیزی که پس از بالاگرفتن جنبش نیز باید رخ می داد. نقش یا عدم نقش موسوی در اعدام های ۶۷ و یا ارتباطش با شخص و تفکر آقای خمینی نمی‌توانستند مانع از رأی دادن یا عدم شرکت در جنبش باشد، اما می توانستند به کار جلوگیری از اینهمانی کامل جنبش پیش و پس از انتخابات با نام و شخص او بیایند.


در مقابل بعضی انتخابات باید بی‌تفاوت بود. در مقابل بعضی باید فعالانه ایستاد و مانع انجام مناسک مشروعیت بخشنده به ساختار قدرت شد (شرایط ایران در آینده میان مدت). اما در شرایطی خاص، باید از انتخابات استفاده کرد بدون اینکه امید برامده از فضای انتخابات را به دولت برآمده از آن واگذار کرد. تنها جنبشی از پایین می‌تواند ویرانی سیاسی اجتماعی سال‌های سارکوزی را جبران کند و نه اولاند. این جنبش اما به خودی خود در سالهای گذشته به وجود نیامد. در حالیکه انرژی سیاسی در سیلان این روز های فرانسه می‌تواند سریعاً به کار شکل دهی به این جنبش شود. گرچه تضمینی در کار نیست و این محصول سازماندهی نیروهای سیاسی رادیکالی است که از شکل دهی به این انتخابات طفره نرفتند. اگرچه مردم مانند انقلاب خود به خیابان نیامده‌اند و از طرف کاندیدایی دعوت به خیابان شده اند، باز هم می‌توانند خیابان را رها نکنند. اولاند امروز درون قدرت است و از این منظر به ناچار و به لزوم منطق قدرت و دولت، در برابر مردم. لحظه پیروزی او لحظه پایان بازنمایی سیاسی شدن مردم توسط اوست. او اکنون نه دشمن طرفداران سارکوزی، که اصلی‌ترین دشمن طرفداران خود است.


منبع: فیسبوک شخصی علی علیزاده 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

نژادپرستی روشنفکران- آلن بدیو - ترجمۀ احسان نوروزی

اهمیت رأی مارین لوپن شگفت‌انگیز و دستپاچه‌کننده است؛ به دنبال توجیهی برایش می‌گردیم – طبقه سیاسی به توجیه جامعه‌شناختی دم‌دستی‌ای توسل جسته‌اند: فرانسوی‌های طبقات پایین، شهرستانی‌های فریب‌خورده، کارگران، تحصیل‌نکرده‌ها، آنان که از جهانی‌سازی هراسیده‌اند، به خاطر کاهش قدرت خريد، به خاطر ازهم‌پاشیدگی مناطق‌شان، و به دلیل غریبه‌های خارجی‌ای که جلوی خانه‌شان سبز می‌شوند، می‌خواهند به ملی‌گرایی و بیگانه‌هراسی عقب‌نشینی کنند.
در ضمن، این‌ها همان فرانسوی‌های «ولگردی» هستند که در رفراندوم قانون اساسی اروپا متهم شدند به اینکه رأی منفی داده‌اند – همیشه هم آن‌ها را در تضاد با طبقه متوسط مدرن شهری تحصیل‌کرده‌ای قرار می‌دهند که ملاط اجتماعی دموکراسی خوش‌آب‌ورنگ‌مان به شمار می‌آیند.
بیایید فرض کنیم که در این شرایط، اقشار پایین فرانسه همان نادان حکایت‌ها و «پوپولیست» کر و کوری است که شرّ مارین لوپن از آن برمی‌خیزد. اگر چنین باشد، این کینه‌توزی سیاسی رسانه‌ای علیه «پوپولیسم» عجیب است. آیا قدرت دموکراتیک که این همه بدان می‌بالیم می‌تواند نسبت به نگرانی‌های یک نفر برای مردم اين‌قدر حساسیت نشان دهد؟ قدرت دموکراتیک یعنی عقاید همین مردم و نیز مردمان دیگر. در جواب این پرسش که «آیا فکر می‌کنید سیاست‌گزاران به فکر این هستند که مردم چه می‌خواهند؟»، پاسخ منفی «ابدا به فکر نیستند» از ۱۵ درصد در سال ۱۹۷۸ به ۴۲ درصد در سال ۲۰۱۰ رسیده است! و پاسخ کاملاٍ مثبت («خیلی به فکرند» یا «تا حدودی به فکرند») از ۳۵ درصد به ۱۷ درصد کاهش یافته است. کم‌ترین چیزی که می‌شود گفت این است که رابطه میان ملت و دولت قابل‌اطمینان و اعتماد نیست.
آیا باید چنین ننتیجه بگیریم که دولت ما ملتی شایسته‌ی چنین دولتی ندارد، و رأی غم‌انگیز به لوپن سندی است بر همین نابسندگی دموکراتیک؟ همان‌طور که برشت به طرزی کنایی پیشنهاد می‌کند، تقویت دموکراسی نیازمند این است که دولتْ مردم دیگری انتخاب کند
نظر من این است که باید یکی از دو متهم را برجسته کرد: رهبران متوالی قدرت دولتی، چه چپ و چه راست، و شاکله برجسته‌ای از روشنفکران.
در نهایت، فقرای شهرستان‌های ما نبوده‌اند که تصمیم گرفته‌اند حقوق اساسي کارگران زن‌وبچه‌دار در این کشور را تاحد ممکن محدود کنند، حال ملیت اصلی‌شان هر چه که باشد. این جناب وزیر سوسیالیست بود که چنین کرد، و البته بعدش همه آن دارودسته جناح راست هم به سمت این نقض‌عهد شتافتند. یک دهاتی تحصیل‌نکرده نبود که در سال ۱۹۸۳ گفت کارگران اعتصاب‌کننده کارخانه رنو «کارگران مهاجر» هستند (درواقع بیشترشان اهل مراکش یا الجزایرند) که «به دست گروه‌های مذهبی و سیاسی مبتنی بر معیارهایی مغایر با واقعیات اجتماعی فرانسه تحریک شده‌اند». جناب نخست‌وزیر سوسیالیست بود که در کمال مسرت «دشمنان» جناح راستی‌اش چنان حرف‌هایی می‌زد. کدام یک از ما چنین ایده مشعشعی در سر دارد که بگوید لوپن واقعاً دارد از مشکلات واقعی مردم حرف می‌زند؟ یک نظامی اهل آلزاس از حزب جبهه ملی؟ نه، جناب نخست‌وزیر، فرانسوا میتران. این جمعیت توسعه‌نیافته مناطق روستایی نبودند که بازداشتگاه‌هایی ساختند برای حبس کسانی که حتی از بخت کسب اوراق قانونی حضورشان در این کشور هم محروم شدند.
این مهاجران مستأصل حومه شهرهایمان نبودند که دستور دادند ویزای ورود به فرانسه قطره‌قطره داده شود و هزینه پلیس هم صرف افزایش اخراج/برگشت مهاجران شود. توالی قوانین بازدارنده‌ای که بهانه دیگربودگی، به آزادی و برابری میلیون‌ها نفری که در این کشور کار و زندگی می‌کنند صدمه زد نتیجه‌ فوران این «پوپولیسم» نبود.
در پشت سکان همه این جرائم قانونی، صاف و ساده دولت را می‌بینیم – همه دولت‌ها از فرانسوا میتران به این سو. در این حیطه‌ها، که فقط به دو تایشان اشاره کردم، لیونل ژوسپن سوسیالیست هنگام سر کار آمدن اطمینان‌خاطر داد که هیچ یک از قوانین منسوخ و بیگانه‌هراس به‌جامانده از دوران شارل پاسکوا را ملغی نخواهد کرد؛ فرانسوا اولاند سوسیالیست هم خاطرنشان کرده است که در دوران تصدی‌گری او، همچون دوره‌ سارکوزی، به قوانین مرتبط با مهاجران بدون اوراق هویت پرداخته نمی‌شود. ادامه این مسیر محرز است. این شیوه لجوجانه دولت است که به شکل‌گیری عقاید زشت نژادپرستانه و ارتجاع منهتی می‌شود، نه بالعکس.
بعید می‌دانم بر کسی پوشیده باشد که نیکلا سارکوزی و دارودسته‌اش پیشتاز نژادپرستی فرهنگی بوده‌اند و علم «برتری» تمدن غربی عزیزمان را برافراشته‌اند، و مدام قوانین تبعیض‌آمیزی تصویب کرده‌اند که شرشان از سرمان کم نمی‌شود.
و دست آخر، ما هم ناتوان بودیم از اینکه جناح چپی بیابیم که در مقابل مطالبات سنگین چنین مرتجعین مصممی بایستد. حتی چپ هم اغلب اوقات گفته که این نیاز به «امنیت» را «درک می‌کند» و بدون هیچ احساسی، همسو با تصمیم‌گیری‌های پارانوئید کسانی رأی داد که هر زن محجبه‌ای را از فضای عمومی محروم می‌کند.
نامزدهای جناح چپ همه‌جا جار زدند که مشغول نبردی بی‌باکانه‌اند، نبردی که بیشتر علیه کارگران بدون اوراق هویت و نوجوانان بزهکار (بالاخص اگر سیاه یا عرب باشند) است تا علیه فساد سرمایه‌دارها و بودجه‌های ریاضت‌طلبانه‌ حقنه‌شده. در این حوزه، چه چپ و چه راست همه‌ اصول را زیر پا گذاشته‌اند. برای کسانی که از اوراق هویت محروم شده‌اند، چنین چیزی نه حاکمیت (State) قانون بلکه وضعیت (state) استثنا و وضعیت بی‌قانونی است. آن‌هایند که امنیت ندارند، نه ملی‌گرایان ثروتمند. اگر خدای ناکرده قرار است به اخراج آدم‌ها تن بدهیم، دست‌کم بهتر است رهبران‌مان را انتخاب کنیم نه کارگران محترم مراکشی یا اهل مالی.
و برای مدتی طولانی، بیش از بیست سال، چه کسی را پشت این قضایا دیدیم؟ مبدعان پرشکوه «مخاطرات اسلام»، که به نظرشان اسلام در حال تجزیه و فروپاشی جامعه غربی و فرانسه نازنین‌مان است، چه کسانی هستند؟ چه کسی جز روشنفکران مشغول به وظیفه بدنام روزنامه‌نگاری آتشین، کتاب‌های یأجوج، و «بررسی‌های جامعه شناختی» پلاسیده؟ آیا گروهی از شهرستانی‌های بازنشسته و کارگران شهرهای صنعت‌زدايي‌شده هستند که کل قضیه «برخورد تمدن‌ها»، دفاع از «میثاق جمهوری‌خواهی»، تهدیدات علیه «سکولاریسم» نازنین‌مان، و «فمینیسم»ی که از زندگی روزمره زنان عرب به خشم می‌آید را به راه انداخته اند؟
از بدبیاری‌مان نیست آیا که فقط رهبران راست افراطی (که تنها از این آتش بزرگ بهره‌برداری کرده بودند) مؤاخذه می‌شوند؟ بي آن كه مسئوليت به اصطلاح چپ‌ها یا معلمان «فلسفه» مورد توجه قرار گيرد؟ آیا نباید کسانی را مؤاخذه کرد که با شوروشوق استدلال می‌کردند عرب‌ها و سیاه‌پوست‌ها، بالاخص جوانان‌شان، دارند نظام آموزشی‌مان را فاسد می‌کنند، حومه‌ شهرها را به سوی انحطاط می‌برند، به آزادی‌مان تعرض می‌کنند و به زنان‌مان توهین می‌کنند؟ یا کسانی که استدلال می‌کردند در تیم ملي فوتبال‌مان «زیادی» سیاه‌پوست و عرب هست؟ يعني درست همان‌طوری که قبلاً از یهودیان سخن گفته می‌شد – و به خاطر یهودیان بود که فرانسه ابدی در معرض مرگ قرار گرفت.
مسلماً گروه‌های فاشیستی ظهور کرده‌اند که خود را اسلامی می‌نامند. ولی به همان اندازه هم گروه‌های فاشیستی‌ای هست که از غرب یا عرش عیسا مسیح دفاع می‌کنند. چنین چیزی اما مانع از این نمی‌شود که روشن‌فکر اسلام‌هراس مدام هویت «غربی» برترمان را ستایش کند و در عین باور به کیش «سکولاریسم»، به «ریشه‌های مسیحي» قابل‌ستایش‌مان اشاره کند – و مارین لوپن (یکی از سرسخت‌ترین افراد مؤمن به این کیش) بالاخره آن نوع آتش‌فروزی سیاسی را بروز داد که چنین شعله‌ای را پخش می‌کند.
در حقیقت، این روشنفکران هستند که خشونت ضدطبقه‌کارگر را ابداع کردند، بالاخص درمیان جوانان مرکز شهر، و همین راز واقعی اسلام‌هراسی است. و این دولت‌ها هستند که نمی‌توانند یک جامعه مدنی مبتنی بر صلح و عدالت بنا کنند، کسانی که بیگانه‌ها، و مخصوصاً کارگران عرب و خانواده‌هاشان را طعمه انتخاباتی هولناک و بیراهه‌رفته می‌کنند. همچون همیشه، ایده (هرقدر هم که جنایتکارانه باشد) مقدم بر قدرت می‌شود، و به نوبه خود منجر می‌شود به شکل‌گیری عقایدی که چنین ایده‌ای بدان ها نیاز دارد. روشن‌فکر (هرقدر هم مخوف) مقدم بر وزیر است، و پیروان او را برمی‌سازد.
کتاب‌ها (هرقدر هم دورریختنی) بر پروپاگاندا مقدم هستند، پروپاگاندايي كه به جای راهنمایی از راه به در می‌کنند. و بعد از سی سال تلاش صبورانه برای نوشتن، رقابت انتخاباتی توهین‌آمیز و بی‌سروته نتیجه‌ی شومش را در همان‌قدر در اذهان خسته می‌بیند که در میان گله‌های رأی‌دهنده.
شرم بر این دولت‌های متوالی که همگی بر سر مضامین مرتبط امنیت و «مشکل مهاجران» با هم رقابت کردند، تا بدین ترتیب این نکته را مخفی کنند که آن‌ها در وهله نخست در خدمت الیگارشی اقتصادی خودشان هستند! شرم بر نونژادپرست‌ها و روشنفکران ملی‌گرایی که با صبروحوصله خلأیی را پر کردند که چپ‌ها با کسوف موقت‌ فرضیه کمونیستی در دل مردم باقی گذاشتند، و برای پر کردن این حفره لایه‌ای از مهملات درباره خباثت اسلام و ویرانی «ارزش»هایمان به کار بردند.
آن‌ها را باید مسؤول افزایش رونق فاشیسم دانست، آن‌ها بودند که مدام توسعه ذهنی چنین فاشیسمی را تبلیغ کردند.



منبع: لوموند

آلن بدیو


 
ترجمۀ احسان نوروزی

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

گفتگو با لارا پانانک به بهانهٔ پرتره هایش از ناتوریست های جوان بریتانیایی




هممون این کابوسو داشتیم، جلوی چندین نفر هستیو بی‌هیچ دلیلی یا حالا هر چی لختی. شرم، عصبانیت، کفن عرق کردهٔ هراس و بعدش بنگ! بیداریو‌‌ رها و گیج. اما به جای ترس از برهنگی در منظر عموم، لارا پانانک با ورود به دنیای جوانان ناتوریست بریتانیا، اون رو در آغوش گرفته. مجموعه‌ای که کار کرده پرتره‌هایی بطرز شگفت انگیزی صمیمانه از اقلیتی به حاشیه رانده شده هستند، جایی که یکی از حداقل استانداردهای قابل صرف نظر جامعه در حمایت از آزادی و حس هویت دور انداخته شده است. 
چیزی که همیشه این عکس‌ها در من انگیخته اینه که چقدر فعالیت‌های مطلقا دنیوی نشان داده شده در اون‌ها - کِیف اندکی در خوردن غلات یا فوتبال دستی بازی کردن است ولی نکته دقیقا همین جاست - در این دنیای برهنگی هنجار است.
چگونه پروژه شکل گرفت؟
به این ایده وقتی رسیدم که داشتم روی پروژه‌هایی راجع به جوانی و بلوغ کار می‌کردم. فکر کردم که ناتوریست‌های جوان بریتانیایی گروه خوبی برای نگریستن به این ایده با نادیده گرفتن کلیشهٔ ناتوریسم هستند.





چطور دنبال سوژه رفتید؟ ایجاب اون‌ها به پٌز گرفتن سخت بود؟ یا سوژه‌های نمایشی طبیعی بودند؟ 

پیداکردن سوژه‌ها خیلیتر از اونی بود که از اول انتظار داشتم. در ابتدا سراغ ناتوریست‌های بریتانیایی رفتم و با اعضاشون دیدار کردم و به کمپ‌هایی که برای سایت‌های ناتوریستی سازماندهی می‌کنند رفتم. بهرحال فهمیدم که همهٔ اعضا زیر ۳۰ نیستند و نمی‌خواستم خودمو به برنامه هاشون تحمیل کنم. اعضا اغلب بی‌علاقه به مشارکت بودند و بنابراین از طریق رسانه‌های افرادی که باهاشون تو کمپ‌ها آشنا شده بودم، فروم‌ها و وبلاگ‌ها، تحقیق بیشتری کردم.
با افراد تماس گرفتم و براشون پروژه‌ام رو توضیح دادم و باهاشون تو خونه هاشون برای گرفتن پرتره دیدار کردم و برای دونستن اینکه اولین بار چطور به ناتورالیسم علاقه پیدا کردند.
بعدش به تعدادی سایت‌های ناتورالیستی دسترسی پیدا کردم و سفرهایی برای آوردن اونهایی که ملاقات کرده بودم ترتیب دادم. خیلی کار سختی بود چون تمامی سایت‌ها از سیاست عکاسی نه پیروی می‌کردند. خیلی جالب بود آوردن غریبه‌ها به کمپ و خستگی در کردن با این قضیه که چطور علاقه شون به برهنگی باعث اتحادشون شده.

برای فهم اینکه چطور سوژهٔ من ناتورالیستی است و برای جلب اعتمادشان تصمیم گرفتم خودم هم لخت بشم. در واقع این کار به سوژه هام اجازه داد که حس کنن من آسیب پذیره هستم. خیلی راحت بودند و قادر بودیم بدون هیچ احساس عدم امنیتی یا ترس از قضاوت ارتباط برقرار کنیم
جالب بود کشف اینکه درواقع ناتوریست‌ها سوژهٔ نمایشی نیستند و جلب اعتماد آن‌ها خیلی خیلی مشکل بود. برای خیلی، دنیای ناتوریسم گریزی از دنیای روزمره است.


ناتوریست‌ها به داشتن بلوغ بیشتری مشهور هستند، آیا می‌خواستی این خیال رو اصلاح کنی؟
من هدفی برای اصلاح هیچ کلیشه‌ای ندارم، به سادگی می‌خواستم ایده را کاوش کنم. فکر کردم که جالب بود که این هر یک از این جوانان به دلیلی ناتوریست هستند، دلایلی مختلف، که همه خیلی شخصی بودند.





















پس کی پس؟ پس کی پس؟


گفتی منتظر بمون از سفر میاد
میشکنه قفلو اون یار، از در میاد
این شب هم تموم میشه سحر میاد
پس کی  پس ، پس کی پس ، پس کی پس
این زمستون میگذره بهار میاد
غنچه های انتظار به بار میاد
اون که رفته با هزار سوار میاد
پس کی  پس ، پس کی پس ، پس کی پس
این شب یلدا که صد سال طول کشید
روی هر چهره نقاب غم کشید
میره و آفتاب مهر سر میزنه
به همه دوباره لبخند میزنه
موج خسته باز به ساحل میرسه
دست بارون به تن دشت میرسه
دیوار زندان مرداب میریزه
رودخونه میره به دریا میریزه
روی دشت پل میزنه رنگین کمون
بلبل ها رها میشن تو آسمون
صدای خنده میاد تو کوچمون
پس کی  پس ، پس کی پس ، پس کی پس