Pages

۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

سوگواری خانواده‌ برای پسربچه‌ای که هنگام بازی فوتبال توسط نیروهای اسرائیلی مورد اصابت گلوله قرار گرفت


 احمد ابو دغا، گلوله توسط سرباز اسرائیلی به شکمش‌اش شلیک شد هنگامی که خارج خانه در جنوب شرقی نوار غزه در ۸ نوامبر فوتبال بازی می‌کرد
محمد ابودغای ۱۳ ساله بوضوح لحظه‌ای را که دوست و پسرعمویش احمد ابودغا غروب سه‌شنبۀ گذشته بیرون خانه در جنوب شرقی غذه هنگام بازی فوتبال کشته شد بخاطر می‌آورد.
محمد توضیح داد: «احمد ناگهان روی زمین افتاد و من از اینکه می‌دیدم خون از پایین قلبش جاری شده شگفت‌زده شده بودم. یک هلیکوپتر اسراییلی بالای سرمان وزوز می‌کرد و جیپ‌های نظامی اسراییلی و تانک‌ها نزدیک مرز دیده می‌شدند»

به گزارش مرکز فلسطینی برای حقوق بشر، جان پسر
۱۳ سالۀ عاشق فوتبال فورا پس از شلیک سرباز اسراییلی مستقر در نزدیکی وی به شکم‌اش گرفته شد. («حملات جدید اسراییل به نوارغزه» ۱۱ نوامبر).
احمد ابودغا متولد و بزرگ شدۀ شهر اباسان ال کبیرا، منطقه‌ای روستایی در شرق خان یونیس بود. این پسر یکی از چندین بچۀ کشته شده توسط حملات اسراییلی‌ها در روزهای اخیر غزه است؛ مطابق گزارش مرکز فلسطینی برای حقوق بشر دو پسرعموی نوجوان، محمد حرای
۱۶ ساله و احمد حرای ۱۷ ساله نیز توسط اسراییلی‌ها هنگام فوتبال نزدیکی غزه در روز شنبه کشته شدند.
 
لحظات دل‌خراش
مادر احمد ابودغا، که‌ امُ بیلال صدازده می‌شود، زمانی که پسرش کشته شد  برای استقبال زایر بازگشته از مکه
خانۀ یکی از اقوام بود. از اخبار پخش شدهٔ تلویزیون خانه‌ای که برای دیدار رفته بود متوجه کشته شدن یکی از اعضای خانواده‌اش شد.
ام بیلال با صدایی گرفته گفت، «گوینده اخبار را اعلام کرد، و در یهو برادرزاده‌ام فریاد کشید... در این لحظه حس کردم قلبم از جا بیرون اومده و برای تایید خبر با عجله رفتم و طوریکه این حسو داشتم که پسرم احمد بوده»
وی ادامه می‌دهد: «مستقیما رفتم بیمارستان و همسرم ابو بیلال‌ و احمدرو تو بغلش یافتم. چنان لحظه
ٔ وحشتناک و دل‌خراشی بود و من پشت‌سرهم هق‌هق می‌کردم.»
مادر عزادار آهی کشید و بیاد آورد که چه‌طور پسر فعالش به یاری رسان نه تنها به خانواده
ٔ خودش بلکه به تمامی اقوام فامیل بود.
ام بیلال در حالی که دختر
۸ ساله‌اش نور کنارش نشسته بود گفت: «عمه‌اش و دیگران در فامیل همیشه از احمد کمک می‌خواستن مثه خرید از بقالی، یا آوردن آب. احمد نور چشم من بود، احمد دستم بود، دستی که باهاش چیز درست می‌کنم، احمد پاهای من بود پاهایی که باهاش راه می‌رم،»
ام بیلال اضافه می‌کند: «خیلی کمک‌رسان بود
تا حدی که یه بار ازم خواست که بهش یاد بدم چه جوری برای بزرگ‌ترین خواهرش، تغرید، که دانشجوست و بیشتر وقتشو صرف درس خوندن می‌کنه، غذا درست کنه»

سوگواری خواهران، پدر
 نور باغرور پس‌تر برادر بزرگ‌تر کشته‌شده‌اش را نشان می‌دهد و بیاد می‌آورد که با احمد تام و جری تماشا می‌کردند و اینکه جانسپار رئال مادرید بود.
خواهر بزرگ‌تر، که شیمی خوانده، گفت که احمد در مدرسه عالی بود و رویای مهندس کامپیو‌تر شدن داشت. احمد هم دوست و هم برادر بود و برای دیدارهای فامیلی و خریدهای نزدیک اون رو همراهی می‌کرد و توضیح داد که احمد به وی در هرچیزی مربوط به کامپیو‌تر کمک می‌کرد.
 
پدر احمد، یونیس ابو دغا یا ابو بیلال، تازه از بیمارستان اروپایی غزه برگشته بود در آنجا جزو کارکنان بخش اداری است. ابو بیلال، که آخرای دهۀ پنجاه عمرش است، نمی‌تواند خودش رو کنترل کند وقتی که پسرش را با صدایی لرزان بیاد می‌آورد.
 
ابو بیلال می‌گوید «احمد تکه‌ای از من بود»، همسایه‌هایی که برای دیدار خانواده
ٔ عزادار آمده بودند دوره‌اش کرده بودند. «ولی فقط می‌خوام بگم، از خدا برای این متشکرم و امیدوارم که در آرامش با فرشتگان محشور بشه. امیدوارم خدا انتقام اونا رو بگیره [سربازای اسراییلیو]، پسر من مگه چی کار کرد که حقش کشته شدن توسط اونا باشه؟ توپی که باهاش بازی می‌کرد موشک بود یا تفنگ؟»

آتش‌بس شکسته
 از زمان کشته شدن احمد ابودغا، حدودا ۲۰ فلسطینی دیگر با افزایش تجاوز نظامی اسراییل به نوار غزه کشته شده‌اند، جایی که ساکنان غیرنظامی جایی برای فرار ندارند.
 اسراییل به آتش بسی موثر بین گروه‌های مسلح درغزه را وقتی که بصورتی فراقانونی فرماندهٔ گروه نظامی حماس احمد ال جباری را کشت پایان داد. اسراییل می‌گوید، فعالیت‌های نظامی‌اش در غزه با هدف توقف حملات موشکی خام در غزه است. از آغاز سال تا ۶ نوامبر، ۷۱ فلسطینی توسط نیروهای اسراییلی در غزه کشته شدند و این در حالیست که ۱۹ اسراییلی توسط حملات فلسطینیان از غزه آسیب دیده‌اند و هیچ کدام از آن‌ها کشته نشده‌اند، بر طبق گزارش دفتر سازمان ملل برای امور بشردوستانه (گزارش هفته نشریۀ حفاظت از غیرنظامیان)

بازگشت به خانواده ابودغا، تغرید پیام زیر را برای اسراییل دارد: هر کاری می‌خواین انجام بدین، هرکسی و که می‌خواین بکشین؛ باید اینو بدونین که توی این سرزمین بیگانه هستین و یک روز از اینجا خواهید رفت.

رامی المقاری، روزنامه نگار و استاد دانشگاه ساکن نوار غزه

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

اونسه و اَکسل یا زندگی در کپنهاگ


اَکسل ۸۹ ساله است. ٬٬باید با دوست دخترم ملاقات کنی٬٬، می‌گه ٬٬ دوست دخترم ده سال از من بزرگتره! ٬٬ به من راجع به اونسه و اینکه چه طور تو تعطیلات تو بانکوک عاشق هم شدند. منو به برای دیدار به خونهٔ اونسه دعوت می‌کنه. اونسه ۹۹ سال داره و تنها زندگی می‌کنه. هرگز ازدواج نکرده. عکاس بوده و به همه جای دنیا سفر کرده. هنوز رویای اون سفرا درسر داره. اکسل از اونطرف، توی دانمارک احساس راحتی بیشتری می‌کنه، اما به تمام داستانایی که اونسه دربارهٔ سفراش باید بگه گوش می‌ده. جدا زندگی می‌کنن اما هر آخر هفته اکسل به دیدارش می‌اد.

این شنبه در بهار ۲۰۱۰ اون‌ها منو دعوت کردن. اون‌ها رو در حال درآغوش کشیدن و نوازش کردن به تصویر کشیدم. اونسه کلی زخم روی بدنش داره، برای همین اکسل وقتی که لمسش می‌کنه لطیفه. من می‌شنوم که اونسه سرخوشی شو ابراز می‌کنه. زمزمه‌های تشکر از لذت.

 اکسل به من می‌گه که تا دوسال قبل، هنوز عشق بازی می‌کردن، ولی الان اونسه تخت مخصوصی از بیمارستان بدون جایی برای اکسل داره. ٬٬ولی هنوز می‌بوسیم ٬٬، اکسل می‌گه. و شروع به بوسیدن می‌کنن. اولین عکس خوبه. قبل از اینکه شروع به فکر کردن بکنم. قبل از اینکه ازشون بخوام که دوباره این کارو بکنن. و لحظه‌ای بعد، قبل از اینکه فیلم تموم بشه، همه چیز تموم شده. اونسه خسته است و باید برگرده به رختخواب.

من فیلمارو توی استودیوی خودم اسکن و چاپ کردم. به هریک از عکس‌ها توی کامپیو‌تر نگاه می‌کنم. از هر فیلم چندتایی عکس انتخاب می‌کنم و چاپ آزمایشی می‌گیرم. این بهار صد‌ها چاپ کوچک می‌گیرم. بار‌ها و بار‌ها ادیت می‌کنم. همه رو روی دیوار می‌ذارم. هر هفته عکسای جدیدی به دیوار اضافه می‌کنم. یه روزی همرو پایین می‌یارمو می‌ذارمشون توی یه کتاب دربارهٔ زندگی تو کپنهاگ – شهر زادگاهم.

هفتهٔ بعد سر قراری با اکسل دیر می‌کنم. ناراحتش می‌کنه. ٬٬ باید سر قول و قرارت بمونی ٬٬، اکسل گفت. ٬٬ زنتو خوشحال می‌کنه ٬٬. این هفته همون طور که بهش قول داده بودم بهش زنگ زدم اما جواب نداد. یک شنبه شد، و می‌دونم که باید الان با اونسه باشه. اونسه تلفنو ورمی داره، خواب و بیداره. اکسل اینجا نیست.
٬٬ بدبختانه فکر می‌کنم که اکسل مرده ٬٬ اونسه می‌گه.


منبع

فرودادگاه - با کردها چه کردیم؟


ایران - ۵ شهریور ۱۳۵۸


یکی از یازده مرد محکوم به اعدام در فرودگاه سنندج، یک درویش، دقایقی قبل از اعدام.

بین یازده مرد اعدام شده در فرودگاه سنندج، مردی زخمی بود که روی برانکار تیرباران شد.


بعداز یک محاکمۀ کوتاه، یازده تن متهم به "ضدانقلاب" در فرودگاه سنندج اعدام شدند. نه تن از یازده نفر کُرد بودند.






محافظ قاضی صادق خلخالی، سمت راست، بعداز اعدام به سر هریک از محکومین یکبار شلیک می‌کند.





عکس‌ها از جهانگیر رزمی

در تاریخ ۲۱ مه ۲۰۰۷، عکاس ایرانی جهانگیر رزمی جایزۀ پولیتزر را برای عکس‌اش "
جوخۀ آتش در

ایران
" دریافت کرد. او این جایزۀ پولیتزر را در سال ۱۹۸۰ برای عکاسی خبری برده بود اما تا مدت‌ها

عکاس‌اش به‌سادگی " بی‌نام " شناخته می‌شد. عکس در اصل بصورت ناشناس در قدیمی‌ترین روزنامه در

ایران، اطلاعات، چاپ شد و بعداز قرار گرفتن در صفحه‌اول بسیاری از نشریات مانند نیویورک‌تایمز و اشپیگل

توجه بین‌المللی را بخودش جلب کرد.

آقای رزمی اولین دریافت‌کنندۀ بی‌نام جایزۀ پولیتزر در تاریخ بوده و هویتش در سال ۲۰۰۶ در

وال‌استریت‌ژورنال فاش شد.
منبع

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

دو عکس از راه پیمایی فداییان خلق در تهران بعداز انقلاب





ایران . تهران . راه پیمایی فداییان خلق در دانشگاه تهران ۱۹۷۹

© Abbas/Magnum Photos










 ۱۹۸۰ ایران . تهران . راه پیمایی فداییان خلق در میدان آزادی

© Abbas/Magnum Photos

ژان گامی در ایران


ژان گامی کار خود را به عنوان نویسنده و عکاس شروع کرد. افشاگری‌های او از ساختار زندان و بهداشت فرانسه (او اولین عکاس-خبرنگاری بود که اجازهٔ ورود به زندان را در فرانسه یافت) منجر به اصلاحاتی شد. امروز او بیشتر به خاطر عکس‌هایش از تمرین تیراندازی گروه شبه نظامی بسیجی زن محجبهٔ ایران شناخته شده است.
گاومی در طول چهار سال شش یا هفت بار از ایران دیدن کرد.
آنطور که بیاد می‌آورد:
٬٬ برای من فرصتی بود برای کشف معنای درست چیزی که ایران بود، بودن در محل اخبار داغ و فهمیدن واقعی اون. تو خونه به حرفای دوستان و همکارانم گوش داده بودم، همهٔ اون‌ها نظری دربارهٔ ایران داشتند، برای همین سرم با اطلاعات دریافت شده ویزویز می‌کرد، ولی وقتی رفتم اونجا، می‌دونستم که باید داستانی واقعی برای خودم پیدا کنم. عباس* به من گفت به چیزایی که توی اخبار و روزنامه‌ها راجع به ایران می‌خونم باور نکنم و کاملا درست می‌گفت. خیلی هیجان انگیز بود، کشف یک راه کاملا جدید و متفاوت زندگی ٬٬


در اولین دیدار خود، اولین عکاس غربی شد که به وی اجازهٔ دسترسی به اردوگاه آموزشی زنان شبه نظامی بسیجی در حومهٔ تهران داده شد.

سال ۱۹۸۶ بود، در اوج جنگ ایران و عراق، و عکس‌ها عمل به گفتهٔ آیت الله را نشان می‌دادند، اینکه حتی زنان ما برای جنگ و یا مردن برای ما آماده بودند. جنگ برای جمهوری اسلامی شناور نبود؛ بعداز پیروزی قاطع اولیه در سال‌های ۱۹۸۱ و ۱۹۸۲، ایران، آمریکا و شوروی را در برابر خود متحد یافت. با احساس خطر از چشم انداز یک ایران پیروزٍ مدعی گسترش انقلاب اسلامی در سراسر آسیای میانه و مرکزی، شوروی، کشورهای حوزهٔ خلیج فارس و ناتو، علنا آغاز به مسلح کردن عراق کردند. جنگ برای شش سال دیگر ادامه یافت.
نیروی شبه نظامی بسیج - که اعضای داوطلب آن قسم به شهادت خورده‌اند - هنوز باقیست. در طول جنگ قبل از ارتش به عنوان موج انسانی برای پاک سازی میدان‌های مین و به عنوان سپر ارتش در برابر آتش دشمن فرستاده می‌شدند. این روز‌ها، عملا به عنوان پلیس مذهبی به جمهوری اسلامی برای اجرای قوانین حجاب و تبعیض جنسی خدمت می‌کنند.


* عباس عطار
منبع: اینجا