وقتی دارم رادیوفنگ گوش میدم امکان نداره وسطش پاوز نزنم تا راجع به یکی از مطالبی که میگه یه کم بیشتر بخونم و بعد دوباره ادامه بدم. این بار سر سعید سلطانپور رفتم روایت شو تو ویکیپدیا خوندم. اینجا
چیزی که نظرمو جلب کرد این جمله بود که سریع استاتوس شد:
اگر با شهامت خود ایستادهایم، اگر میدانیم که حق با ماست، سکوت نکنیم
بعدش رسیدم به علت مرگ: تیرباران

همین شعر سعید سلطانپورو بخونیم و ساکت باشیم بهتره.۱۷ بهمن ۱۳۵۹ نخستین میتینگ پس از انشعاب «اقلیت» از «اکثریت»، سازمان چریکهای فدایی خلق را تدارک میبیند. نزدیک به چهل هزار نفر به سوی میدان روانه شدند، اما سپاه پاسداران در لباس رسمی و حزب الله به آنها حمله کردند. جهانگیر قلعه میاندوآب کارگر کمونیست بهوسیله سپاه ربوده شد و پس از شکنجه با گلولههایی در دهان و چشم در سردخانه پزشکی قانونی یافته شد. سعید جهان کمونیسترا میسراید و این آخرین شعر سعید است:
گلولهای در دهان
گلولهای در چشم
در تکههای یخ
در سردخانهٔ پزشک قانونی
در شعلهٔ منجمد خون میتابد
شعلهای در دهان
شعلهای در چشم
در میتینگ هفدهم بهمن
در انبوه هواداران و مردم
دی میان پلاکاردها و شعارها
در گردش تفنگداران جمهوری و گلههای پاسدار واوباش
در قرق چماق و زنجیر و نانچو
در صدای شلیکهای ترس و
دشنامهای جنون
در میان پلاکاردها
انقلاب
با پیشانی شکسته و خونچکان
میخواند
با صدای درخشان جهان و
رودخانهها
و رفیقان جهان
جهان کمونیست را
میسرایند و
میسرایند
با دسته گلهایی از خون
بر فراز میتینگ تاریخ
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر