Pages

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

ما و انتخابات به مثابه فرمی کلی:‌ به بهانه پیروزی اولاند - علی علیزاده



 انتخابات فرانسه برای ما حایز اهمیت است. چرا که نهاد انتخابات و مفهوم ایده‌آل این نهاد از سال 
۷۶ تا به امروز مساله ای کلیدی برای نیروهای دموکراسی خواه ایران، اعم از چپ و راست، بوده است. از کج فهمی راست های افراطی وطنی که نه مفهوم سوسیالیسم را درک کرده‌اند و آن را بلافاصله با شوروی و کوبا مربوط می‌کنند و نه از تاریخ احزاب چپ رفورمیست اروپای غربی اطلاعی دارند و گمان می‌کنند اولاند بساط بازار آزاد را قرار است برهم زند، می گذریم. برای بسیاری دیگر اما این انتخابات میل شرکت در سیاست بدون گلوله و زندان را زنده می‌کن، حسرتی از گذشته می آورد و به درک اینده جمعی ما از دموکراسی شکل می دهد.
دموکراسی و صندوق رأی در ایران در دو دهه گذشته برای بسیاری اینهمانند شده اند، تا آنجا که انتخابات هم علت برسازنده و هم غایت پایان دهنده سیاست خیابانی بی‌واسطه برای اکثریت نیروهای فعال در سال ۸۸ بود. یعنی بخش عمده‌ای از مردم هم به این علت اولیه به خیابان ریختند که این نهاد مورد حمله قرار گرفته بود و هم اینکه اگر حتی از بسیاری از نیروهای رادیکالتر که در عاشورا به درگیری فیزیکی هم تن دادند می پرسیدی چه می‌خواهند می‌گفتند نظامی دیگر که در آن انتخابات آزاد ممکن باشد. به رغم ساقط شدن این نهاد در سال ۸۸، هنوز هم از تعین بخش ترین عوامل سیاست مردمی در ایران است. کافی است در انتخابات بعدی حاکمیت دست را کمی بازتر کند، کافی است کمی ارفاق دهد و بخشی از زندانیان را آزاد کند و غیره، تا وسوسه امید کاذب به امکان آسان‌ترین راه تغییر، عده ای را به عرصه سیاست بازگرداند. از طرف دیگر هستند و بودند کسانی که در ۷۶، ۸۴ و یا ۸۸ تن به بازی انتخابات نداند به این علت که کاندیداهای موجود را محافظه کار و از داخل نظام و غیره می دانستند. پس مناقشه آن‌ها نه فرم کلی انتخابات که محتوای آن بود و یا حداکثر فرم خاص و محدودیت‌های مدل ایرانی تا پیش از ۸۸ آن. دسته‌‌ای کوچکتر هم هرگونه دخالت در انتخابات را رد کرده و در انتظار انقلابی با سوژه و عاملی یک‌سره مطهر و ایده‌آل از نوعی که در کتاب‌های مارکسیسم کلاسیک درج شده ماندند و می مانند. هرچند مطمئن نیستم چند نفر از این دسته آخر در انتخاباتی فرضی که کاندیدای همفکر آن‌ها هم حضور داشته باشد باز از تحریم سخن بگوید. به رغم پررنگ شدن نیاز ذهنی در این سال‌ها به نهادهای دیگر دموکراسی، مانند خیابان و سندیکا و رسانه و تشکل، انتخابات تا اطلاع ثانوی گره گاه اصلی سیاست ماست.


نسبت ما با نهاد انتخابات چیست؟ آیا می‌توان آن را یک‌سره نادیده گرفت و آیا می‌توان نامشروط به آن تن داد؟ انتخابات اخیر فرانسه اجازه دخالتی تئوریک در این مساله را می دهد


اولاً نمی‌توان از حذف سارکوزی خوشحال نبود. او از جایگاه رئیس دستگاه دولتی، نژاد پرستی را نرمالیزه کرد، کاهش های بودجه را شدت بخشید، با اتحادیه های کارگری بر سر سن بازنشستگی سرشاخ شد، در جلودار شدن دخالت نظامی به لیبی نقش استعماری فرانسه را پررنگ کرد، سیاست را مبتذل کرد، تأمین اجتماعی را تضعیف کرد، جوانان سیاه و عرب حومه ها را »دیگری« سفیدان فرانسوی کرد، جامعه را امنیتی و پلیسی کرد و باقی آنچه از یک محافظه کار اروپایی امروز بر می‌آید تا جایی که مقاومت از پایین مردم اجازه می دهد. از طرف دیگر نمی‌توان از پیروزی اولاند شادمان نبود. او سرعت حمله به سیستم رفاه اجتماعی را کم می کند، اسلام ستیزی را حداقل با اکراه پیش می‌برد و برای خصوصی سازی های نئولیبرال محدودیت‌های بیشتری خواهد داشت.  و مهم تر از همه اینکه به مردمان فرودست تر اتحادیه اروپا اعتماد به نفسی برای مقابله با سیاست های کاهش بودجه، یعنی پرداختن هزینه بحران اقتصادی شکل گرفته به دست بانک ها می دهد. با اینهمه عمل‌کرد او نمی‌تواند با قول‌های انتخاباتی اش متناسب باشد، امیدهاییکه در کمپین اش جوانه زده، چه محصول اغوای او و چه زیادی در بین خطوط را خواندن از طرف رأی دهندگان، مستحیل خواهند شد. مساله تنها این نیست که حزب سوسیالیست فرانسه چه میزان در بیست سال گذشته به راست گردش کرده‌ و به فاکتورهای اصلی نئولیبرالیسم گردن نهاده، مساله این است که حتی کاندیدای رادیکال تری مثل ملانشون نیز دست و پایش در ساختار حقوقی جمهوری پنجم، و ساختار حقیقی سرمایه داری نیمه فرانسوی - نیمه جهانی و بی مرز بسته می بود. پیروزی یک کاندیدای چپ در انتخابات نظام پارلمانی پیروزی ای از جنس تدافعی است و نه تهاجمی. این پیروزی در نهایت می‌تواند از سرعت و خشونت قوانینی که از اقتصاد و بازار جهانی اعمال می‌شوند بکاهد.


در چنین شرایطی فیلسوفی مانند آلن بدیو از تز بیرون کشیدن کامل از قدرت دولتی دفاع می کند. به عبارتی تلاش برای تسخیر ماشین دولتی ملت‌ها را در اشکال رفورمیستی و انقلابی آن فعلا پایان یافته می‌داند چرا که دولت را محتوم به فروافتادن به منطق سرمایه جهانی و لزوماً بخشی از سازوکار آن می بیند. او در این انتخابات نیز از کاندیدایی دفاع نکرد. هرچند این برون رفت از نوع وطنی آن، یعنی تز عباس عبدی در سالهای ۸۲-۸۳ و خروج از حاکمیت به منظور رفتن به جامعه مدنی و عرصه فرهنگ سازی نیست. بدیو از منظری اولترا چپ به دنبال حفره هایی رادیکال تر برای ضربه‌های مقطعی مهلک بر کل سیستم زدن است. (از تفاوت غیرقابل انکار ایران نیمه استبدادی آنروزها و لیبرال دموکراسی فرانسوی هم نمی‌توانیم بگذریم. در جایی که ماشین دولتی تنها عامل و کارگزار سرمایه نیست بلکه خود یک سرمایه دار است با خشونت بی حد و مرز، این ماشین می‌تواند مانند بولدوزری از روی جامعه مدنی و طبقه متوسط متکی به آن و آن بخش از طبقه سرمایه داری با گرایش هایی کمی مترقی که حامیان مالی این جامعه مدنی هستند بگذرد. و این‌ دقیقاً بین سالهای ۸۲ تا امروز اتفاق افتاده است.) اما انچیزی که ما نیاز داریم نه برونرفت کامل از عرصه قدرت دولتی و انتخابات به مثابه ابزاری از آن که رابطه‌ای دیالکتیکی با این دو است. به رغم آنکه در سی سال گذشته و با جهانی شدن شکل متاخر سرمایه داری، نئولیبرالیزم، فاصله میان احزاب راست و چپ کمتر شده، تفاوت میان آن‌ها هنوز در بعضی از انتخابات توان تبدیل شدن به تضاد را دارد. این نوع از انتخابات شکلی از رفراندوم را می گیرند. یعنی چیزی اضافه تر از منظور اصلی و اولیه انتخابات. آنچه بدیو و امثال آن نادیده می گیرند، توان این انتخابات|رفراندوم ها در بسیج گروه‌های عظیم اجتماعی و ایجاد جنبش هایی پرتعداد ولی کم عمق از پایین است. (کم عمق چرا که امیدی ساده‌انگارانه و نامتعین از خلال جملاتی کلی فوران می کند:‌ما می‌توانیم اوباما، رأی برای تغییر، ایران برای همه ایرانیان...) چنین پدیده‌ای را ما در انتخابات سال ۷۶ و ۸۸ ایران مشاهده کردیم. انتخابات اوباما در سال ۸۷ هم مثالی دیگر است.( این انتخابات از انتخابات فرانسه به مراتب رادیکال تر بود، نه به دلیل محتوای برنامه اوباما، بلکه میزان تفاوتش از رقیب و استثنای نژادیش. آیا قابل تصور است که یک عرب الجزایری روزی رییس جمهوری فرانسه شود؟‌ هرچند امتیاز این امر نه متعلق به نظام قدرت مستقر در آمریکا که محصول مبارزات مدنی حقوق سیاهان در دهه ۶۰ میلادی بود.) اگر سیاست مداران حرفه‌ای و مهندسان اجتماعی دوره پسا سیاسی، سیاست انتخابات را به سازوکاری برای انتخاب کارگزاران دولتی فرومی کاهند، بدیو و اولترا چپ ها نیز به تفاوت میان انرژی سیاسی برامده از کمپین های انتخاباتی با دولت برامده از آن انتخابات نابینا هستند. سؤال این است که چگونه می‌توان از مستحیل شدن این انرژی سیاسی در دولت جدید مقید به قوانین سرمایه و قدرت، جلوگیری کرد و آن را به جایی دیگر کانالیزه کرد؟


نخست باید با وسوسه اینهمانی شدن نام منتخب و نام جنبش مبارزه کرد. انرژی سیاسی رأی دهندگان سال ۷۶ در ایران توان شکل دادن جنبشی قدرتمند داشت، حتی اگر این جنبش اصلاحات نام داشت. اما عدم تفکیک نام خاتمی از تمامیت انرژی سیاسی آزاد شده در ۷۶ پایان آن جنبش بود. جنبش ۷۶ بیش از هر چیز جنبش خاتمی ماند. حتی فیلسوف شناخته شده ایرانی رادیکالی در سال ۸۸ در اعتراض به کاندیدا شدن موسوی گفته بود:‌ تنها خاتمی اسم سیاست )مردمی( در ایران است! رفتار آسیب شناسانه و روان رنجور بسیاری در مقابل اعمال چند سال اخیر خاتمی ماحصل این عدم تفکیک است. او را دوست دارند به رغم هرکاری که کند و یا با هر خرده کاری تنفرشان از او فعال می شود. عدم تفکیک جنبش و دولت منتسب، رابطه‌ همزادپندارانه کاذبی میان فرد و ساختار قدرت ایجاد می کند. تمامی ناکارامدی ها و مانورها و کوتاه آمدن ها و از حق گذشتن هایی که بخشی از قدرت است با دیده اغماض از جانب موکلین دیده می شود. همیشه فشاری پشت پرده بر دولت منتخب تصور می‌شود که ما از آن آگاه نیستیم. میان نیت حاکم جدید و عمل او در ذهن رأی دهندگان پیشین فاصله‌ای هست. جنتی و خامنه ای مانع خاتمی و جمهوریخواهان و لابی های اسراییلی مانع اوباما و نمایندگان مجلس دست راستی و مرکل مانع آینده اولاند خواهند شد. اگر موسوی در سال ۸۸ رئیس جمهور شده بود چنین فرایندی درباره او هم صادق می بود. پیش و پس از انتخابات بسیاری از منتقدان موسوی به محتوای برنامه سیاسی او و یا تاریخ سیاسی او اشاره می‌کردند (کنایی آنکه بسیاری از انان از شادی در پیروزی اولاند تزلزلی ندارند چرا که احتمالاً نامی در خود متبرک را یدک می کشد.) اما محتوای موسوی در شرایط ایجاد شده اهمیت چندانی نداشت. تضاد میان او و احمدی نژاد از نظرگاه مردم برای ایجاد جنبشی از پایین و از خلال انتخابات کافی بود. آنچه به فرض انتخاب موسوی باید رخ می داد جلوگیری از اینهمانی جنبش با نام موسوی بود. چیزی که پس از بالاگرفتن جنبش نیز باید رخ می داد. نقش یا عدم نقش موسوی در اعدام های ۶۷ و یا ارتباطش با شخص و تفکر آقای خمینی نمی‌توانستند مانع از رأی دادن یا عدم شرکت در جنبش باشد، اما می توانستند به کار جلوگیری از اینهمانی کامل جنبش پیش و پس از انتخابات با نام و شخص او بیایند.


در مقابل بعضی انتخابات باید بی‌تفاوت بود. در مقابل بعضی باید فعالانه ایستاد و مانع انجام مناسک مشروعیت بخشنده به ساختار قدرت شد (شرایط ایران در آینده میان مدت). اما در شرایطی خاص، باید از انتخابات استفاده کرد بدون اینکه امید برامده از فضای انتخابات را به دولت برآمده از آن واگذار کرد. تنها جنبشی از پایین می‌تواند ویرانی سیاسی اجتماعی سال‌های سارکوزی را جبران کند و نه اولاند. این جنبش اما به خودی خود در سالهای گذشته به وجود نیامد. در حالیکه انرژی سیاسی در سیلان این روز های فرانسه می‌تواند سریعاً به کار شکل دهی به این جنبش شود. گرچه تضمینی در کار نیست و این محصول سازماندهی نیروهای سیاسی رادیکالی است که از شکل دهی به این انتخابات طفره نرفتند. اگرچه مردم مانند انقلاب خود به خیابان نیامده‌اند و از طرف کاندیدایی دعوت به خیابان شده اند، باز هم می‌توانند خیابان را رها نکنند. اولاند امروز درون قدرت است و از این منظر به ناچار و به لزوم منطق قدرت و دولت، در برابر مردم. لحظه پیروزی او لحظه پایان بازنمایی سیاسی شدن مردم توسط اوست. او اکنون نه دشمن طرفداران سارکوزی، که اصلی‌ترین دشمن طرفداران خود است.


منبع: فیسبوک شخصی علی علیزاده 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر