اَکسل ۸۹ ساله است. ٬٬باید با دوست دخترم ملاقات کنی٬٬، میگه ٬٬ دوست دخترم ده سال از من بزرگتره! ٬٬ به من راجع به اونسه و اینکه چه طور تو تعطیلات تو بانکوک عاشق هم شدند. منو به برای دیدار به خونهٔ اونسه دعوت میکنه. اونسه ۹۹ سال داره و تنها زندگی میکنه. هرگز ازدواج نکرده. عکاس بوده و به همه جای دنیا سفر کرده. هنوز رویای اون سفرا درسر داره. اکسل از اونطرف، توی دانمارک احساس راحتی بیشتری میکنه، اما به تمام داستانایی که اونسه دربارهٔ سفراش باید بگه گوش میده. جدا زندگی میکنن اما هر آخر هفته اکسل به دیدارش میاد.
این شنبه در بهار ۲۰۱۰ اونها منو دعوت کردن. اونها رو در حال درآغوش کشیدن و نوازش کردن به تصویر کشیدم. اونسه کلی زخم روی بدنش داره، برای همین اکسل وقتی که لمسش میکنه لطیفه. من میشنوم که اونسه سرخوشی شو ابراز میکنه. زمزمههای تشکر از لذت.
اکسل به من میگه که تا دوسال قبل، هنوز عشق بازی میکردن، ولی الان اونسه تخت مخصوصی از بیمارستان بدون جایی برای اکسل داره. ٬٬ولی هنوز میبوسیم ٬٬، اکسل میگه. و شروع به بوسیدن میکنن. اولین عکس خوبه. قبل از اینکه شروع به فکر کردن بکنم. قبل از اینکه ازشون بخوام که دوباره این کارو بکنن. و لحظهای بعد، قبل از اینکه فیلم تموم بشه، همه چیز تموم شده. اونسه خسته است و باید برگرده به رختخواب.
من فیلمارو توی استودیوی خودم اسکن و چاپ کردم. به هریک از عکسها توی کامپیوتر نگاه میکنم. از هر فیلم چندتایی عکس انتخاب میکنم و چاپ آزمایشی میگیرم. این بهار صدها چاپ کوچک میگیرم. بارها و بارها ادیت میکنم. همه رو روی دیوار میذارم. هر هفته عکسای جدیدی به دیوار اضافه میکنم. یه روزی همرو پایین مییارمو میذارمشون توی یه کتاب دربارهٔ زندگی تو کپنهاگ – شهر زادگاهم.
هفتهٔ بعد سر قراری با اکسل دیر میکنم. ناراحتش میکنه. ٬٬ باید سر قول و قرارت بمونی ٬٬، اکسل گفت. ٬٬ زنتو خوشحال میکنه ٬٬. این هفته همون طور که بهش قول داده بودم بهش زنگ زدم اما جواب نداد. یک شنبه شد، و میدونم که باید الان با اونسه باشه. اونسه تلفنو ورمی داره، خواب و بیداره. اکسل اینجا نیست.
٬٬ بدبختانه فکر میکنم که اکسل مرده ٬٬ اونسه میگه.
منبع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر